
چشای مملوِ رازت
جادوییتر از هر ایسمه
وهمِ تو، تو خواب ُرویا
اون ورِ سورئالیسمه
پلکِ تو، پردهی آخر
تو نمایشِ برشته
لورکا عاشقانههاشُ
واسهی چشات نوشته
کامو بیتو یه بیگانهس
خسته از رنجِ بیپایان
هوگو از غصهی دوریت
شده مثلِ بینوایان
توی آسمونِ عشقت
اِگزوپِری سربهنیس شد
چخوف آخر، سرِ پیری
یه تخیلینویس شد
فاکنر از وقتی که رفتی
پُرِ خشمه وُ هیاهو
بسکه گریه کرده بورخس
دیگه چِشماش ندارن سو
سبکِ خندیدنِ تو باز
جایزهها رُ درو کرد
بهترین روایتِ قرن
از توئه بیبروبرگرد
قصهی عشقِ تو هر سال
پُرفروشترین رُمانه
بی نیازِ به مترجم
تو مخاطبِت جهانه
سِلان از نبودنِ تو
خودشُ توی رود انداخت
داستایوفسکیِ قمارباز
عاقبت به نازِ تو باخت
همینگوی با قلبی زخمی
اسلحهها رُ وداع گفت
تو وزنِ تبسمِ تو
یه عالم شعر نرودا گفت
تو همونی که نشونیت
روی نامههای کافکاس
رفتیُ ندیدی مارکز
حالا صدها ساله تنهاس
از اون روز که جُویس تو رُ دید
دیگه عینک نمیذاره
هدایت به یادِ سایهت
شبا مثلِ بوف بیداره
سبکِ خندیدنِ تو باز
جایزهها رُ درو کرد
بهترین روایتِ قرن
از توئه بیبروبرگرد
قصهی عشقِ تو هر سال
پرفروشترین رمانه
بی نیازِ به مترجم
تو مخاطبِت جهانه.