ثنا نصاری
مجموعه داستان اسپارتاکوس، اولین اثر حمید نامجو به تازگی توسط نشر ناکجا منتشر شده است. این کتاب در مجموع شامل پنج داستان کوتاه با تم سیاسی- اجتماعی است که از لحاظ تاریخی فاصله چندانی با نسل من ندارد و به راحتی میتواند تجربهی پدران نسل من، و در داستان آخر، تجربهی هم نسلهای من باشد.

مجموعه داستان اسپارتاکوس نوشته حمید نامجو (نشر ناکجا)
داستانهای مجموعهی اسپارتاکوس همه مفهوممحورند و از پیچیدگیهای فرمی گریزان، اگر چه در دو داستان از این مجموعه، نویسنده توجه بیشتری به فرم نشان میدهد. نویسنده از لحاظ توصیف شخصیتها و فضا به سیاق خاصی برای خودش رسیده است. داستانها به طور متوسط بیست صفحهاند. این حجم فرصت بسیار مناسبی برای شخصیتپردازی و فضاسازی به نویسنده میدهد که نامجو به خوبی از آن استفاده میکند.
اسپارتاکوس، اولین داستان مجموعه است و عنوان کتاب هم برگرفته از همین داستان است. در داستان اسپارتاکوس از همان سطر اول مخاطب بیدرنگ خود را در فضای داستان تصور میکند:
آبدارچی گروهان آمد توی آسایشگاه. ایستاد و داد زد «گروه دو، آب داغ شد»… حمام بیرون آسایشگاه بود. بیست متری دورتر. از زیر درختان زیتون که دورتادور آسایشگاه کاشته بودند، گذشتم. مثل همیشه باد میآمد و دانههای زیتون، زیر آفتاب عصر برق میزدند. حمام اتاق بزرگی بود. با پنجرههای کوتاه نزدیک سقف. دیوارها تا زیر پنجره، کاشی شده بودند. (ص۹)

ثنا نصاری
اسپارتاکوس داستان آشنا شدن راوی با اسپارت و خانوادهاش است. در دوران سربازی و جنگ. این بار بر خلاف تفکر غالب، سخن از همدلی همه آحاد نیست. این بار دوربین به درون خانههای آنان که مردم غیرخودیشان میپندارند سرک میکشد. صدای حاکم همواره در روایتی یکسویه از یکدلی هموطنان از همه مذاهب و اقلیتها و… در دوران جنگ و بحران سخن گفته است. ولی ما روایت آنان را که پیوسته احساس بیگانگی میکردند و چه بسا در موقعیتهایی خود را مایه عذاب اکثریت میدیدند نشنیدهایم. این داستان نمیخواهد دست روی احساسات مخاطب بگذارد بلکه تنها پرده از حقیقتی پنهان برمیدارد. حقیقت بیرحمی مردم نسبت به آنکه غیرخودی میپندارند. پدر اسپارت آنتیگونه وار حق طبیعیاش را برای برگزاری مراسمی درخور پسرش طلب میکند. اما نظم خشک حاکم بر افکار و انگارههای اجتماعی متاثر از گفتمان قدرت او را سزاوار چنین حقی نمیبیند.
در داستان دوم، دیو و ماهیگیر، راوی ـ خلیل – پیرمردی است که از مرد سالخوردهی سرشناسی – آقا – نگهداری میکند. ما از خلال واگویههای راوی رفته رفته با دختر صاحبخانه و نهایتا خود صاحبخانهی بیمار و گذشتهی هولناکش آشنا میشویم. در این داستان هم از توصیف اشیا و فضا پی به کیستی شخصیتها میبریم:
دورتادور اتاق آقا تا زیر سقف، قفسههای کتاب است. کتابهای قدیمی با جلد چرمی. بیشترشان عربی است. من با اینکه سواد قرآنی دارم، نمیتوانم آنها را بخوانم. (ص۳۱)
آقا فردی عادی نیست و نگهداری از او کاری ساده و معمولی نیست: یک روز حاجی پناهی گفت: «پسر آقا دنبال یک سرایدار میگردد. هم مواظب خانه باشد و هم به حاج آقا کمک کند. کسی را میخواهند که تمیز باشد. چشم پاک خداترس باشد. عهدوعیال و زادورود نداشته باشد. مهمان نیاورد. رازنگهدار باشد. سرش به کار خودش باشد…»
خلیل سرش به کار خودش است اما ناخواسته چیزهایی در مورد آقا میفهمد. هر چه بیشتر میفهمد سوالات بیشتری در ذهنش ساخته میشود. او بعد از سالها خدمت به آقا تصمیم میگیرد خودش را بازنشسته کند. مدام میگوید که خسته و پیر شده و وقتش رسیده که استراحت کند و این چند صباح باقی مانده را کنار نوههایش باشد. اما این داستان که از نظر نگارندهی این سطور بهترین داستان مجموعه نیز هست، در واقع روایت به تردید افتادن پیرمردی است که یک عمر با یقین زیسته و امروز احساس میکند برای تغییر عقیده – هر چند عقیدهی شخصی – دیر است. بنابراین میخواهد از این فضا بیرون برود یا به عبارتی فرار کند.
پایان داستان دیو و ماهیگیر فوقالعاده تکاندهنده و یادآور یکی از بهترین داستانهای تک خطی جهان است که حکایت از ظهور انسانهایی با خرد اندک و قدرت بسیار دارد: وقتی که بیدار شد، دید دایناسورها هنوز زندهاند. (داستان دایناسور اثر آگوست مونتروسو)
داستان طاق شکسته همانطور که از اسمش بر میآید حکایت از زوال دارد. داستانی پرکشش و پر دلهره که با زنگ ممتد تلفن خانه شروع میشود. زن – مادر- منتظر تماسی نیست و آتش اضطراب به جانش میافتد. طاق شکسته و داستان بعد از آن یعنی پیراهن چهارخانهی قرمز هر دو روایتی غیرخطی دارند. در داستان طاق شکسته این تکنیک بسیار خوش نشسته است گویی که اضطراب مادر به ساختار نیز منتقل شده و آن را از هم گسیخته است. قصه هر بار از جایی روایت میشود و در هر بخش گرهی گشوده میشود. اگرچه این داستان موضوعی کاملا سیاسی دارد اما این بار از منظری انسانی به فراز و فرودهای زندگی سیاسی این خانواده و نهایتا تاوانی که باید بدهند پرداخته میشود. شخصیت اصلی، مادر، همچون کلوتمنسترا – همسر آگاممنون- قربانی شدن فرزندش-ایفیگنیا- را نمیپذیرد و با تمام قوا در جامعهای مردسالار، حق خود را طلب میکند. در این داستان هم، این پرسشِ مادر است که در ساختار غیرقابل نفوذ، شکاف ایجاد میکند.
در داستان پیراهن چهارخانهی قرمز، راوی اول شخص است که در هر روایت تغییر میکند. امیرحسین، خسرو و عباس. نویسنده به تبع خاستگاه اجتماعی هر یک از این شخصیتها، زبانی متفارت برایشان برگزیده است. از همان سطرهای اول روایت امیرحسین، متوجه میشویم که او زنده نیست. در روایت دوم یعنی خسرو، از چگونگی دفن امیرحسین آگاه میشویم بدون آنکه راوی – خسرو- او را بشناسد. و در روایت سوم، عباس جریان دستگیری و زندان رفتن خودش و امیرحسین را به تفصیل شرح میدهد و ما از چرایی دفن امیرحسین در آن نقطه آگاه میشویم. صحنهی دادگاه عباس، سوال و جوابها با قاضی و تصور پاسخهای احتمالی امیرحسین از درخشان ترین صحنههای این داستان و کل کتاب است.
داستان پنجم، عکس شکوفههای سیب روایت پسر نوجوانی است که بعد از گشت شبانه، ماشین ستاد را برمیدارد و به جاده میزند. اول بیمنظور و بیمقصد در خیابانها پیش میرود و خاطرات گذشته را واکاوی میکند. سرانجام امید یافتن حقیقت در دلش سر بر میآورد. پسرک هرگز پدر و مادرش را ندیده و تا به امروز با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرده است. نویسنده در توصیف وضعیت پر بغض و رنج پسرک در مدرسه (بخوانید در اجتماع) و نهایتا بر آمدن خواستش برای جستجوی هویت بسیار موفق عمل کرده:
اما وقتی مادرهای همکلاسیهایش را جلوی در مدرسه دید، باز تا از را رسید، توی آشپزخانه این پا و آن پا کرد و وقتی زهرا خانم رفت بیرون به دامن خانم جان که روی صندلی نشسته بود، آویزان شد و دربارهی مادرش پرسید. خانم جان باز نوازشش کرد و گفت «تو پسر منی. مادر واقعی تو منم.» و پرسید «به نظر تو مادرها برای پسرها چه کار میکنند؟» خودش هم جواب داده بود که «صبحها آرام بیدارشان میکنند. دست و رویشان را میشویند. لباس تنشان میکنند…» او پریده بود وسط حرفش که «ظهرها میآیند دم مدرسه» و خانم جان خندیده بود که من پایم درد میکند و نمیتوانم پا به پای تو راه بروم. برای همین آقا داوود را فرستادم که بیاید دنبالت. تازه این فقط همان روزهای اول است. بعدش بچهها خودشان میآیند و میروند. (ص۹۹)
داستان عکس شکوفههای سیب، داستان شوریدن علیه تقدیر است. داستان دست به انتخاب زدن. داستان قدم گذاشتن در راه جستجوی حقیقت و بینا شدن.
اغلب داستانهای این مجموعه برای کسانی که دوران انقلاب و جنگ را تجربه کردهاند تداعیکنندهی برخی اتفاقات تاریخی است. نویسنده از میان خیل اتفاقات تاریخی دست به انتخابهای درستی میزند و دغدغهی اصلی خود یعنی حقطلبی و حقیقتجویی – چنانچه از متن داستانها برمیآید- را مطرح میکند. حمید نامجو، ذهنی سرشار دارد که بیشک متکی بر تجربههایی غنی است. تجربهی زیستهی آگاهانه. خوشبختانه نامجو در هیچکدام از داستانها در دام درازگویی نمیافتد و به وضوح برای مخاطب خاص و آگاه مینویسد. خود را فیلسوف نمیداند اما مدام در دل و ذهن شخصیتها مشغول کاویدن و اندیشیدن است و مدام پرسش مطرح میکند و همین ویژگی سبب میشود داستانهایش تا مدتها ذهن مخاطب را درگیر کند. نویسنده اگرچه از زبانی نسبتا پیراسته بهره میبرد امید است که با ادامهی کارش به زبانی منحصر به خود دست یابد.
در همین زمینه: