
یادمه وقتی بیقرار میشدم دلم میخواست چیزی بنویسم، اصلن مهم نبود اندازهاش چقدره و یا خود مسئله نوشتن اصلن مهم نبود، همهی اون حرفها در من وجود داشت، اما من میخواستم بهشون نگاه کنم، به همهی اون چیزهایی که قسمتی از اون در وجود من بود. میخواستم به چیزی نگاه کنم، حالا نوشتار یا نانوشتار یا هر چیز دیگری.

بهرام و روحانی و دو کتاب جعبه سیاه و پرواز بوفالوها (انتشارات تنفس)
ترجیحام این بود، چیز زیادی نمیخواستم. شاید به خاطر این بود که هیچوقت تصویر واضحی از خودم نداشتم یا شاید دوست داشتم اینطور به قضیه نگاه کنم و البته الان هم تقریبا همون طوری نگاه میکنم. این کمی منو آروم میکرد، پس این کار رو کردم، یعنی خودمو آروم کردم. خیلی معمولی و عادی و کمی احمقانه، درست مثل سادهترین رفتارهایی که ممکنه از بقیه گونههای موجود در طبیعت سر بزنه.
دو شعر از بهرام روحانی از دو کتاب: جعبه سیاه و پرواز بوفالوها (انتشارات تنفس):
آلزایمر
از دریا خاطرهای ندارم
دریا را از وقتی شناختم
که قایق شکستهای را
به ساحل آورد
و مردم آن شهر ساحلی را
به فکر فروبرد
فکر زنی که سالها قبل
برای ادامهی زندگی
به دریا زد
و دیگر هیچکس او را ندید
زنهای زیادی هستند
که برای ادامهی زندگی
به دریا میزنند
و هر کدام
جوری آدمها را به فکر فرو میبرند
زنهایی هم هستند
که برای مرگ به دریا میزنند
مثل زنی که هر غروب به ساحل میرود
و روسریاش را
به قایق شکستهای میبندد
که دریا با هزار امید
با خودش آورده
اتاقک زیر شیروانی
در اتاقک زیر شیروانی
یکی آماده است
تا از کلاهاش
نسیم کوهستانها را در بیاورد
تا از هفت سیبی که بالا پرتاب میکند
شش تایش را نسیم کوهستان با خود ببرد
آن یکی هم که فیالبداهه میافتد زمین
به مرحلهی هنوز رد نشده برسد
در اتاقک زیر شیروانی
آیندهای نیست
و انسان در وزنهای مندرآوردی
قانون جاذبه را
خردمندانه نقض میکند
با کلاهی پر از خرگوشهای نگران
در رؤیای هویجهای خام
در باز میشود
آرام و سرمهای
یکی وارد میشود
با هفت دست و هفت دهان
در اتاقک زیر شیروانی
بهتر است
همه چیز غیر واقعی باشد
همه چیز بدون شکل
و هر چیز
بدون هیچ رسالتی
بودن
در اتاقک زیر شیروانی
کفرآمیز است