آرمین عارفی/ ترجمه: فواد روستائی
فرنگیس جبیبی روزنامهنگار، صدای فارسی رادیوی بینالمللی فرانسه، بامدادِ ۱۶ فوریه ۲۰۱۹ چشم از جهان فروبست. فرنگیس حبیبی در “جنگ با من از دور سخن گفته است” ( La guerre m’a parlé de loin / Editions Stock / Paris / 2019) راویِ تبعید و انقلابِ خویش به زبانی شاعرانه است. مقالهای که میخوانید به قلم فواد آرمین عارفی، روزنامهنگار و نویسنده در لوپوئن منتشر شد. ترجمه آن از فواد روستایی:

فرنگیس حبیبی: جامعهشناس، روزنامهنگار و نویسنده فقید
فرنگیس حبیبی، در گستره یک زندگی برای ایران
هنگامِ آغازِ انقلاب علیه رژیم شاه در ایران، فرنگیس حبیبی در فرانسه به سر میبرد. او که در سال ۱۹۶۶، در سنِ نوزده سالگی برای فراگیری زبان فرانسه و ادامهی تحصیل به میهن ویکتور هوگو سفر کرده بود رویدادهای ماه مه ۱۹۶۸را به خوبی در خاطر دارد. فرنگیس حبیبی به لطفِ شرکت در نشستهای موسوم به “مجمع عمومی” دانشجویان در در دانشگاه سوربُن یا خوابگاههای دانشجوئی کشورهای جهان در شهرک بینالمللی دانشجوئی ( La Cité internationale universitaire de Paris) پاریس با دانشجویان مخالفِ رژیم شاه آشنا شده و به تدریج آرمانها و ایدهآلهای آنان را از آنِ خود میکند.
در “جنگ با من از راه دور سخن گفته است” میخوانیم:
“مبارزهجوئیِ شادمانهای بود که من با تمام توانِ خویش در آن شرکت میکردم”.
این کتاب را انتشارات “استوک” (Stock) ۷ فوریه، ۹ روز پیش از خاموشی نویسنده، راهی بازار کرده است. فرنگیس حبیبی در این کتاب مینویسد:
“به بازی انقلاب از راه دور سرگرم بودیم. مؤمنانه، واقعیّت را نادیده میگرفتیم. در اعلامیههایمان سرکوب در ایران را محکوم میکردیم، شمار زندانیان سیاسی در زندانهای شاه را در چشم به هم زدنی هر چه بیشتر و بیشتر میکردیم، میگفتند شمار زندانیان طیِّ چند سال از چند هزار به پانصد هزار تن رسیده است. با این همه، در تحقیقی که در سالهای آغازین دههی نود سدهی بیستم میلادی به وسیلهی عمادالدین باقی، جامعهشناس ایرانی، انجام گرفت این نکته روشن شد که شمار زندانیان سیاسی در زمان وقوع انقلاب اندکی بیش از سه هزار نفر بوده است. “
“یک بامداد بهاری”

La guerre m’a parlé de loin / Editions Stock / Paris / 2019
(جنگ با من از دور سخن گفته است، فرنگیس حبیبی)
پدرش از رشتهی تحصیلی او میپرسید و اصلاً فکرش را هم نمیکرد که دخترش درگیر مبارزات سیاسی شده باشد. فرنگیس حبیبی پاسخ میداد:
“اصلاحات ارضی در آمریکای لاتین، بدون آن که به او بگویم که «کتابِ کوچکِ سرخ» [گزین گویههای مائو]** را در گلو غرغره میکردم. “
زمانی که شاه در ژانویهی ۱۹۷۹ ایران را ترک کرد، فرنگیس حبیبی که از پایان گرفتن دوهزار و پانصد سال سلطنت در ایران سرمست شده بود چون شماری کثیر از مخالفان رژیم تصمیم گرفت به ایران برگردد. با وجود این، به رغمِ تصویرِ سیاهی که ما در فرانسه از ایران در نخستین روزهای انقلاب برای خود ساخته و پرداختهایم، این بانوی ایرانی فضائی جشنوار و رنگارنگ و سرشار از شادی از این کشور در آن روزها را برای ما ترسیم میکند. مینویسد:
” من ایران را چونان بامدادی بهاری میدیدم. سرشار از گل، جشن و شادی و نوید. همه آستینها را بالا زده بودند. هر بامداد یک بغل روزنامههای بدون سانسور منتشر میشد. نیمروز به میتینگی در دانشگاه میشتافتیم، پس از آن، در برنامهی عصرانه، نمایشگاهی از آثارِ تا آن زمان ممنوعه را به تماشا مینشستیم. سرِ شب، به نوای کنسرتی با شرکت موسیقیدانان متعهد گوش میسپردیم. جشن و شادی هیچ کم نداشت. شب را به با بحث و تبادلِ نظر، ترجمه یا تهیّهی بروشورهای آموزشی میگذراندیم.”
ارادهی الهی
با همه اینها، در بحبوحهی این شور انقلابی شعارهای تند و افراطی نیز در تظاهرات به گوش میرسید. به ویژه زمانی که تظاهرکنندگان خواستار اعدام شاه و مقامهای دولت او میشدند. “این شعارِ «اعدام باید گردد» در سرتاسرِ صفوفِ تظاهرکنندگان از عمقِ حلقوم همه اعّم از اسلامی، ملّیگرا یا کمونیست به گوش میرسید. ” فرنگیس حبیبی ضمن یادآوری این نکته در مورد گرایشهای گوناگونِ تشکیل دهندهی قیام، خود نیز به عنوان زنی مبارز اعتراف میکند که “من نیز گهگاه همین شعار را فریاد میکردم بدون آن که خشونت و پیامی را که در خود پنهان میکرد یعنی بهبودِ زندگی عدّهای را به کشتنِ عدهای دیگر مشروط کردن فهمیده باشم.”
نیروهای اسلامی و از جمله سپاه پاسدارانِ با بهره گیری از جایگاه آیتالله خمینی، دیگر جناحهای دخیل در انقلاب را کنار میگذارند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، گارد محافظ او ومأموریتش از بین بردن هر مخالفی ولو کوچک بود. در اوّل آوریل ۱۹۷۹ [۱۲ فروردین ۱۳۵۸] «جمهوری اسلامی» اعلام و قانون اساسی جدید بر دو رکنِ «مشیّت و ارادهی الهی» و «حاکمیّت مردم» تدوین میشود. امّا رکنّ اول این قانون اساسی که امام دوازدهم شیعیان (امام غایب) را نمایندگی میکند به سرعت رکن دوّم را به فراموشی میسِپُرد. حجاب اسلامی اجباری میشود.
ضربههای چماق
فرنگیس حبیبی شهادت میدهد:
“هرگز به مخیّلهام خطور نمیکرد که چند ماه پس از پیروزی انقلاب، در تظاهرات علیه توقیفِ روزنامهها ضربههای چماق بر سرِمان فرود خواهد آمد و در اعتراض به حجاب اجباری روسپی وپاانداز خوانده خواهیم شد. “
فارغ التحصیلِ رشتهی جامعه شناسی از فرانسه، صلاحیّتش برای تدریس این رشته در دانشگاهی که اکنون اسلامی شده است رد میشود. با وجود این، به خاطر کمبود مدّرس و استاد زبان فرانسه، به فرنگیس جبیبی اجازه داده میشود در دانشگاه به تدریس این زبان یپردازد.
به رغمِ از بین رفتن توّهمهای بی شمار، این مدرسِ زبان فرانسه به پیشرفتهائی نیز در ایران پس از انقلاب اسلامی اذعان دارد. از جملهی این پیشرفتها، اعزام دختران خانوادههای سنّتی به دانشگاههای از نظر آنان اسلامی است. خانوادههائی که پیش از این از فرستادن دختران خود به دانشگاه خودداری میکردند. نویسندهی مبارز کتاب یادآوری میکند که “این دانشجویان دختر که به تأکید یک روزنامه نگار، وجه مشخّصهشان عطشِ یادگرفتن و آگاهی و وقوف بر شرایط و وضعیّت خویش است، پیشگامان یک انقلاب دوّماند: «انقلابِ زنان». انقلابی که هم اکنون نیز به آرامی امّا با یقین و قاطعیّت دنبال میشود.”
موهبتِ الهی
با همهی اینها با گذشت زمانی کوتاه، نفس کشیدن در فضای ایران پس از انقلاب غیر ممکن میشود. حملهی صدّام حسین به ایران در سپتامبر ۱۹۸۰ که در آن زمان از پشتیبانی اتحاد شوروی، کشورهای عرب خلیج فارس و غرب برخوردار بود و از خود هشتاد هزار کشته از دو طرف بر جای گذاشت، به نحوی خلافِ انتظارِ همه به رژیم ایران امکان میدهد با سرکوب هر گونه مخالفتی در داخل پایههای خود را مستحکم کند. نویسنده از این روزها به ویژه روزهائی را در خاطر دارد که در مورد آنها مینویسد:
“روزهای تشویش و اضطرابی که با شنیدن خبرِ لو رفتن و بازداشت این دوست، اعدام دوستی دیگر، شکسته شدن مبارزانی زیر شکنجه یا دگردیسی گروهی دیگر از مخالفان رژیم و تبدیل شدنشان به پیروان قدرت اسلامی همراه بود. “
به رغمِ آن چه میگذرد، این زن انقلابی ابتدا از ترک ایران سر باز میزند چرا که از به حالِ خویش رها کردن سرزمیناش بیمناک است. امّا پس از گذشت هفت سال از یک جنگِ بدون ترّحم، جنگی که آیت الله خمینی آن را «موهبتِ الهی» میخوانده و میگوید «حتی اگر سی سال هم به درازا کشد» به آن ادامه خواهد داد، فرنگیس حبیبی در سال ۱۹۸۷ تصمیم میگیرد برای حفظِ فرزندان خویش به فرانسه بازگردد. او مینویسد:
” برای من به هیچوجه پذیرفتنی نبود که فرزندانم را قربانی این «موهبت الهی» کنم. بیمناکِ آیندهی آنان بودم. از این رو، بدون آن که به معنای دقیق کلمه تحتِ تعقیب و آزار قرار گرفته باشم، با احساس شرمی در تهِ چمدانهایم تا حدودی همچون «کوزِت» (Cosette) [از شخصیّتهای رمان بینوایان] به کشور ویکتور هوگو بازگشتم. “
اکنون دو وطن دارم
در بازگشت به پاریس، فرنگیس حبیبی سرگرم رسالهی دکترای خود در ارتباط با زنان ایران شد. زنانی که با شکافی ژرف میان بلندپروازیها و آرزوهای پیش از انقلاب و وضعیّتشان در جمهوری اسلامی رو به رو بودند. در آن روزها، از جمله کارهای روزانهی نویسنده، قرار ملاقاتهای مکّرر در ادارهی پلیس پاریس برای تمدید اجازهی اقامت بود. هر بار که به آن جا میرود، با دقت و وسواس کیف خود را میگردد چرا که دلشورهی گم کردن مدرکی از مدارک دست از سرش بر نمیدارد. روزی استاد راهنمای او در مورد دلیل این دلشوره و اضطراب به او میگوید:
“از این روست که کشورت را گم کرده ای”. امّا این پاسخ برای فرنگیس حبیبی پذیرفتنی نیست و زیر بار آن نمیرود و برای متقاعد کردن خود مینویسد: “کشورم را گم کنم؟ این غیر ممکن است. این کشور در درونِ من بوده است”.
پس از مدّتی کار در یک کارگاه بافندگی، فرنگیس جبیبی به استخدام رادیوی بینالملی فرانسه درمیآید و بیست سال به عنوان روزنامهنگار و در مقام معاون و رئیس بخش فارسی این رادیو فعالیّت میکند. در این ارتباط در «جنگ با من از دور سخن گفته است» چنین میخوانیم:
“آری زبانِ فارسی مانع از آن شد که من در این کرهی خاکی به یک آواره بدل شوم. این زبان مرا رهسپار صمیمیترین دیاری کرد که در آن درمی توان در آزادی تامّ و تمام به سیر و سیاحت پرداخت. بدین سان، زبان فارسی، هزاران کیلومتر دورتر از گاهوارهی خویش، به من امکان داد که خویشتن را در زبانی دیگر- زبانِ فرانسه- گم کرده و باز یابم. “
و در جایگاه نتیجهگیری، این بانوی ایرانی – فرانسوی مینویسد: “اکنون دارای دو کشورم.”
دریدا را میشناسید؟
مدّت زمانی است که فرنگیس حبیبی در فرانسه سر و سامان یافته و مستقر شده است. با وجود این، زادگاهش را فراموش نکرده و هر از گاهی راهی وطن میشود. امّا ایرانی که در این سفرها با آن رو به رو میشود و در آن مردم به خودی و غیر خودی تقسیم شدهاند، نشانی از کشوری که میشناخت ندارد. فرنگیس مینویسد:
“گذشتنهای من از مرز در سفرهائی که سالهای بعد صورت میگرفت در دو سوی باجهی کنترل گذرنامه با رمانتیسم و خیالانگیزی کمتر و سردی بیشتر میان آنان که رفتهاند و آنانی که ماندهاند، آنان که مؤمناند و آنانی که کافِرند توأم بود.”
به رغم این تلخکامی، روزنامهنگار و نویسنده از کشوری سخن میگوید که پس از دههی سیاه جنگ، با دشواری و سختی به روی دنیا آغوش میگشاید. زمانی که نویسنده نگاهش با نگاه پاسدارِ درون باجهی کنترل تلاقی میکند و پاسدار در مییابد که مسافری که مأمور کنترل گذرنامهی اوست در پاریس زندگی میکند از او میپرسد: “دریدا را میشناسید؟ او را تاکنون دیدهاید؟ ”
عشقِ دو فرزند فرنگیس به ایران، دو فرزندی که خود به بزرگ کردن و تربیتشان همّت گماشته است به نوبهی خود به چالشی برای او بدل میشود. روزی دخترش به او چنین میگوید:
“دلبستگی و عشق به ایران میراث شما برای ماست امّا باز هم این شمائید که ما را از همان کشور جدا کردهاید. تو نمیتوانی آن چه را که زندگی در ایران در خود پنهان میکند و آن چه را که در این کشور نطفه میبندد در خیالت مجّسم کنی. این دگرگونیها خُرد امّا ژرفاند. جوانان و زنان فکر هیچ کار انقلابی را در سر نمیپرورانند. آنان به سانِ نسلِ شما آرمان خواه نیستند، امّا کارهایشان به گسست هائی کوچک با عادات صد ساله منجر خواهد شد.”
شور و شوق
فرنگیس که از حرفهای دخترش به شور و شوق دچار شده است نمیتواند در مورد زادگاه خود و آیندهی آن هم احساس دیگری جز شور و شوق داشته باشد. به رغمِ این واقعیّت که زندگی او، یک زندگی که دو سوم آن در فرانسه گذشته، به سر و سامانی رسیده و از ثباتی برخوردار است، فرنگیس به هنگام قرار گرفتن در مقابلِ یک بنا، یک مرکز پزشکان یا به گاه خواندن عنوانبندی [ژِنِریک] یک فیلم نمیتواند در برابرِ وسوسهی یافتن نامی ایرانی یا ایرانی تبار مقاومت کند. در بخشی از کتابش میخوانیم:
“خوشبختانه به آنان نگفتهام که در این اواخر مرزهای این جستجوی پر وسواس را به سنگ گورهای گورستان نیز تسّری دادهام.”
زهی بختِ بد که یکی از گورستانهای یکی از دو کشورِ فرنگیس نام او را بر یکی از سنگهای خود حکّ میکند. نویسندهی ایرانی- فرانسوی در پی یک بیماری طولانی زمانی درگذشت که کتاب «جنگ با من از راه دور سخن گفته است» را به مناسبتِ چهلمین سال انقلاب ایران راهی کتابفروشیها کرده بود.
از فرنگیس حبیبی کتابی شاعرانه و درخشان، شهادتی نادر و تکان دهنده از یک زندگی در خدمتِ ایران و نیز از عشقی سرشار به فرانسه- کشوری که برای سکونت برگزید و از آن خود کرد- برای ما به یادگار مانده است.
منبع ترجمه: لوپوئن (Le Point )
پانوشت:
مطالب داخل قلاب [… ] افزودهی مترجم است.
بیشتر بخوانید: