Quantcast
Channel: هنر و ادبیات | رادیو زمانه
Viewing all 921 articles
Browse latest View live

پنجره‌ای به جهان نسیم خاکسار

$
0
0

جاذبه یا کاریسما چیزی است که شخص یا آن را دارد یا ندارد. گاهی مادرم موقع تعریف از کسی می‌گفت: فلانی مهر دارد، یا اینکه: مهرش به دل می‌نشیند.

نسیم خاکسار

نسیم خاکسار

این مهری که او می‌گفت به گمانم‌‌ همان جاذبهای است که جزیی از شخصیتِ هر فرد است و هیچ جوری با اِدا و اطوار هم نمی‌شود آن را به دست آورد، و نسیم از آنهایی است که در‌‌ همان برخورد اول مِهرش به دل می‌نشیند. چیزی در نگاه و رفتار او هست که در‌‌ همان برخورد نخست، با او احساس صمیمیت می‌کنی. شاید برای اینکه در رفتارش افادهای نیست و یا برای اینکه هنگام حرف زدن با او، درمییابی که تو را می‌بیند و می‌شنود. افزون بر این یک آرامشی در او هست که رفتارش را سنگین کرده است، و می‌دانیم که در سنگینی استحکامی نهفته است؛ استحکامی که آسان بهدست نمی‌آید.

نسیم خاکسار: «در تو آهویی بود ر‌ها. در تو پلنگی بود رام نشدنی و وحشی. اما‌ گاه به ناچار تن به چاردیواری سنگی می‌دادی. سال‌های سال. ضربه‌های تازیانه در زندان بر تنت می‌نشست و بارانِ فحش. تو فقط می‌نگریستی و به یاد می‌آوردی که آهویی بودی یا پلنگی وحشی یا کودکی که…»

همچنان که از پس فشار ناشی از میلیون‌ها متر مکعب آب در طول سالهای سال از دلِ ماسه و خاکی که در ته دریا نشسته است صخرهای پدید می‌آید تا بتواند موجهای سنگینِ دریا را تاب بیاورد، فشارِ وزنِ داستان کسانی که نسیم در طول زندگیاش شنیده و شاهد بوده نیز به جسم و جان او انسجام و وزنی بخشیده است تا بتواند ضربهی موجهای سنگینِ راز و نیاز و دردهای زندانیان، شکنجهشدگان و تبعیدیان را دوام بیاورد. شاید برای همین است که در داستان‌هایش اینهمه از صخره می‌گوید.

دیگر اینکه از داستانهای نسیم که صحبت می‌کنیم، جا دارد از مهر و محبتی که به انسان‌ها دارد نیز یاد کنیم. مهر و محبتی که موجب می‌شود تا در بَدان گوهر نیکی، و در گناهکاران عصمتِ بیگناهی را ببیند، پارادُکسی که بر جذابیتِ داستانهای او می‌افزاید.

نسیم نخستین بار در ۲۲ سالگی به زندان می‌افتد. بار دوم که به زندان می‌افتد، در آستانهی انقلاب، زمانی که مردم درِ زندان را می‌گشایند به همراه زندانیان سیاسی آزاد می‌شود. بار سوم حکومت اسلامی او را روانهی زندان می‌کند. و سرانجام در تابستان ۱۳۶۲ بهناچار از ایران می‌گریزد.

بقال خرزویل، نسیم خاکسار

بقال خرزویل، نسیم خاکسار

می‌دانیم که اثرهای هنری، و نیز شعری و داستانی با احساس پدیدآورندگانشان پیوندی تنگاتنگ دارند و هنرمندان و نویسندگان پیوسته با احساس خویش درگیر و در گفتوگو هستند، و چنین است که هنرمندان و نویسندگانی که تبعید و زندان را آزمودهاند، این دو را همچون طوقهای لعنت، تا ابد حمل می‌کنند. و چنین است که نویسندهای مانند نسیم با رهایی از زندان، از نوشتن دربارهی آن رهایی نمی‌یابد، و پس از سال‌ها زندگی در تبعید، باز چنان از کشور دوم می‌نویسد که غربت و بیگانگی تار و پود نوشته‌هایش را می‌سازد، و دردِ دوری از میهنِ دربند و مردمانِ دردمندش لذت خواب و خوراک را بر او تباه می‌کند.

اما یک نویسنده تا چه اندازه‌‌ همان است که می‌بینیم و می‌شناسیم، و تا چه اندازه آنی است که در نوشته‌هایش می‌خوانیم؟

چند سال پیش خاطرات فیلمساز سر‌شناس کیسلوفسکی را می‌خواندم. جای تأسف است که کتابش را دیگر ندارم تا گفتهاش را مستقیم از آن بازگو کنم. اما یادم است که او در هواپیما نشسته است و جریانی را بهیاد می‌آورد. پس از شرح ماجرا می‌گوید دیگر یادش نیست که آن ماجرا بهراستی اتفاق افتاده یا آنکه حاصل تخیل یا دروغی بوده که بر اثر تکرار و گذشتِ زمان در ذهن او واقعیتی نو یافته و جزو خاطرات و واقعیتهای زندگیاش شده است؛ یا شاید نه این بوده است و نه آن، بلکه صحنهای بوده که تنها در ذهن او و برای فیلمی پرورانده شده بود.

نسیم خاکسار: «همیشه چیزهایی ورای اشیاء می‌بینی و احساس می‌کنی باید از نیرویی مغناطیسی و پنهانی که برای کشیدن تو به سمتِ خودشان در آنهاست بگریزی. لحظاتی که گویی می‌خواهند آوارگی را در روح تو ابدی کنند.»

ممکن است هر کدام از این‌ها بوده باشد، اما حالا برای من مهم این است که یادم نمی‌رود در قطار بودم و از استکهلم به کپنهاگ می‌رفتم و با کیسلوفسکی بودم که کتاب خاطراتش را برایم می‌گفت و از آن پس هر بار به موردی برخوردهام که جزئیات آن از خاطرم رفته، و یا دیگران بهیادم آوردهاند که فلان جای روایت چنان نبود، و یا خودم به شک افتادهام که نکند این دروغی بوده که به مصلحتی گفتهام و بر اثر تکرار، دیگر آنرا باور کرده و راست می‌پندارم، بهیاد کیسلوفسکی می‌افتم.

دور افتادم. باید از نسیم بگویم و جهانی که در آن زندگی می‌کند.

نوشتن کاری است که در تنهایی انجام می‌گیرد. یک تنهایی عجیب! تو هستی و بستهای کاغذ و قلمی یا تختهکلیدی. تنها. اما این تنهایی، تنها درخود فرورفتن نیست. تنهایی پرغوغایی است. درخود فرو رفتن است برای از خود بیرون آمدن. برای آنکه متنی بیافرینی که در آن و با آن جهان را با درون خود- با درونی‌ترین احساسهای خود شریک کنی. نویسنده حتی آنزمان که از خود می‌گوید، از بیرون و با فاصله، و از زاویههای گوناگونِ درونی و بیرونی است که به آن «خود» نگاه می‌کند. این خودی‌ترین خودی است که یک انسان می‌تواند به آن دست یابد، و این خودی است که در نهادِ همهی ماست؛ و برای همین است که اگر نویسنده از چنین خودی- از خودش- بنویسد، چون وجههای مشترکِ فراوانی با «خودِ» ما دارد، آن را حس می‌کنیم و می‌فهمیم. خودِ نسیم نوشته است: «داستان به لحظههای زندگی نویسنده- چه آنگاه که در جامعه و جهان می‌زید و جا جا می‌توان رد پاهاش را دید، و چه گاهِ درخود- بسیار نزدیک است» و ادامه می‌دهد: «در داستان کوتاه نویسنده جهان عینی را درونی می‌کند و بازمینمایاند.» [۱]

پس نویسندهی داستان در پی ایجاد موقعیتی است که نسیم در بارهاش می‌گوید: «این داستان چه می‌خواهد به من بگوید؟ و چه رازی در آن نهفته است که من با شوق آنرا دنبال می‌کنم؟ هر بار که داستانی را می‌خوانم و یا هر بار که آماده شنیدن داستانی هستم خودم را با پرسشهایی از اینگونه روبرو می‌بینم…» [۲]

بادنماها و شلاق‌ها، نسیم خاکسار

بادنماها و شلاق‌ها، نسیم خاکسار

متنی که در پی می‌آید، به تمامی جملههایی است که نسیم خاکسار در نوشتههای گوناگونی آورده است. این سخنان در داستانهای متفاوتی از زبان آدمهای متفاوتی گفته شده، و بخشهایی از آن سرگذشت نسیم است به قلم خودش. این تصویری است که من از نسیم دارم. و می‌دانیم هیچ دو نفری پیدا نمی‌شوند که از نفر سوم تصویری یگانه داشته باشند، با این وجود نشانههایی در هر کسی یافت می‌شود که با اشارهی به آن‌ها می‌شود آن شخص را برای دیگران قابل شناخت کرد.

نسیم می‌نویسد:

«… زندگی‌ گاه مثل یه قصهاس. وقتی آدم اونو تکرار کنه می‌فهمه در دفعات قبلی چن جاشو فراموش کرده بوده بگه. از اون گذشته یه چیزای تازهای رو هم در اون پیدا می‌کنه. اینا به درد آدم می‌خورن. یه روزی…» [۳ ]

«… من خودم مدتی بود آچمز بودم و حالا می‌خواستم یکی دیگر را آچمز کنم… بعد نمی‌دانم به نظرم رسید یا واقعیت داشت. بدجوری توی مخاطره افتاده بودم. گیرم دو سه تا حرکت هم می‌کردم. اما امکان درآمدن نبود. آچمز بودن هم بد دردی است. نه راه پیش داری و نه راه پس. گُهی خوردهای و باید پاش بایستی… روزی می‌گفتی چه خوب است آدم کنار مردمش باشد و با آن‌ها زمزمه کند… بعد که معنای زمزمه را فهمیدی، فهمیدی که چرا صخره سال‌ها گذرِ باد و طوفان و آفتاب را تحمل می‌کند و می‌ماند، و حس کردی زندگی چه خروشی در نهان دارد. پذیرفتی که زمزمهگر باشی… زندگی را در خیال از مدخلهای تودرتو عبور دادی. رختی رنگین بافتی از خنده کودکان و آن‌ها را در گذر باد آویختی و از تنگنای امیدِ آنهایی که دوست داشتی فانوس کوچکی برافروختی تا خورشید آهسته آهسته روشنای بزرگش را بگستراند. اما در پس تمام این‌ها دستی آهسته آهسته کابوس خودش را می‌بافت.» [۴]

نسیم خاکسار: «… معمولاً قاطی می‌کنم با اندک شباهت‌هایی که بین آدم‌های داستان و آدم‌های پیرامونم پیدا می‌کنم. زندگی واقعی و دنیای تخیلی داستان در ذهنم یکی می‌شوند.»

«در تو آهویی بود ر‌ها. در تو پلنگی بود رام نشدنی و وحشی. اما‌ گاه بهناچار تن به چاردیواری سنگی می‌دادی. سالهای سال. ضربههای تازیانه در زندان بر تنت می‌نشست و بارانِ فحش. تو فقط می‌نگریستی و بهیاد می‌آوردی که آهویی بودی یا پلنگی وحشی یا کودکی که…» [۵]

«… سرانجام این نبرد از پیش معلوم است. یک ماه سلول انفرادی. شکنجه با شلاق. در این کشاکش چه بسا نقص عضو. کری. کوری. شکسته شدن دنده‌ها! سیاهی لشکر‌ها کمتر زیر ضرب می‌روند. اما از پیش کسی نمی‌تواند محل قرارگیریاش را در صحنه نبرد پیشبینی کند. ناظر شکنجههای دیگران بودن دردآور است.» [۶]

«بعد از دستگیری و بازجویی در دادگاه اول به ۱۵ سال حبس محکوم شدم و بعد در دادگاه دوم به شش سال. در زندان بودم تا اوایل انقلاب که همراه با بقیه زندانیان سیاسی آزاد شدم.» [۷]

«از زندان که بیرون آمدم شروع کردم به نوشتن چند مقاله سیاسی در کیهان و بعد در آیندگان. در زندان ‏دومم هم باز چند داستان نوشته بودم و یک کتاب برای کودکان و نمایشنامهای از ویلیام سارویان ترجمه ‏کرده بودم و مجموعه‌ای شعر که توانسته بودم از زندان توسط دوستانی که پیش از من آزاد شده بودند به ‏بیرون بفرستم. آن‌ها را بعد‌ها چاپ کردم که برای بار سوم، این بار از سوی رژیم جمهوری اسلامی باز ‏زندانی شدم. من را یک ماه در بازداشتگاه “کمپلو” نگه داشتند. ماجرایش را مفصل در “کتاب زندان” که ‏توسط ناصر مهاجر درآمده گفتهام‎. ‎» [۸]

فراز مسند خورشید، نسیم خاکسار

فراز مسند خورشید، نسیم خاکسار

«ناچار در تابستان سال ۱۳۶۲ از ایران فرار کردم و پای پیاده از راه کردستان به طرف ترکیه همراه با رضا علامه‌زاده از مرز گذشتیم و در دمیدن صبح بود و هی رفتن و باز هنوز نرسیدن که تُرکهای راهنمایمان را گم کردیم. معلوم شد زود‌تر از ما به ده رسیدهاند. همین حرف را که از راهنمای پیرمان شنیدیم، جان تازه گرفتیم. دیگر یقین پیدا کرده بودیم که رسیدهایم به اولین دهکده در ترکیه. پا توی ده نگذاشته بر چمنزاری پایین ده، جایی که چهارپایان ده، از بز و گوسفند گرفته تا الاغ و اسب مشغول چریدن بودند، ناگهان خر نری روبهروی ما پرید پشت ماچهالاغی و مردی درازش را چنان فرو کرد در پشت الاغ که دهان ماچهالاغ بیچاره از درد و لذتی توأمان باز شد. و من که خسته و کوفته از رنج راه [بودم]، با نگاه به صورت ماچهالاغ و دیدن درد و لذتِ نمایان در چهرهاش، در ذهنم صورتی از خودمان را نقش زدم. صورتی از خودمان به آن هنگام که پا به جهان غریبهای گذاشته بودیم.» [۹]

«شانس آوردیم و به سلامت رسیدیم به استانبول؛ چون اتوبوسی که ما در آن نشسته بودیم از پیش توسط یک قاچاقچی ورزیده اجاره شده بود… به هر حال، بعد از دو ماه سرگردانی در استانبول با پاسپورت جعلی ولی با یک دعوتنامه معتبر، من و رضا علامه‌زاده توانستیم خودمان را به هلند برسانیم. که این خودش باز داستان مفصلی است… بعد از یک سال رسماً پناهندگی گرفتم و شدم پناهنده سیاسی در خاک هلند.» [۱۰]

نسیم خاکسار: «دنیای غمگینِ در تبعید بودن آنی از سرم دست برنمیداشت. نمی‌دانستم برای چه آمدهام و اینجا ماندهام. آیا آمده بودم که از صبح تا شب خیابان‌ها را گز کنم یا توی خانه بنشینم و مدام با اندیشه دور بودن از میهن عذاب بکشم. آیا آمده بودم روی دیوار‌ها شعار بنویسم؟»

«… نشستن و سیگار کشیدن و اخبار رادیو را گوش کردن که کار نمی‌شد. اما چه می‌توانستم بکنم. دنیای غمگینِ در تبعید بودن آنی از سرم دست برنمیداشت. نمی‌دانستم برای چه آمدهام و اینجا ماندهام. آیا آمده بودم که از صبح تا شب خیابان‌ها را گز کنم یا توی خانه بنشینم و مدام با اندیشه دور بودن از میهن عذاب بکشم. آیا آمده بودم روی دیوار‌ها شعار بنویسم؟ آمده بودم فریاد بزنم که آنجا در میهنم چه می‌گذرد و جهان را از فریاد‌هایم خسته کنم؟ آیا آمده بودم تاریخ بنویسم؟ تاریخ خون، تاریخ جنایت…» [۱۱]

«… با وزش باد که دیوانهوار در میدانچه می‌پیچد و سر به دیوار‌ها می‌کوبد احساس سرما می‌کنم. میدانچه و جمع بچه‌ها در آن، با پلاکاردهای بلند و کوتاه‌شان برایم خاطرهانگیز است. اگر چشمانم را ببندم هلهلهای عظیم توی گوشم می‌پیچد. غریو هزاران صدا. صداهایی انگار از دور‌ترین فاصلههای خاطره. صداهایی که بار‌ها و بار‌ها مرا از شوق به گریه انداخته بود. فکر می‌کنم برای یادمانی آنهاست که به اینجا آمدهام. آمدهام تا بر فراز شانه یاران آوارهام دوباره بیرقهای رنج و اعتراض را ببینم. بیرقهای برخاستن، خروشیدن، با هم خندیدن و از شوق گریستن.» [۱۲]

«سرگردانیهای روزهای انتظار را خودم تجربه کرده بودم. روزهایی که چشمهای تو روی اشیاء می‌لغزد و به هیچ چیزی بند نمی‌شود. همیشه چیزهایی ورای اشیاء می‌بینی و احساس می‌کنی باید از نیرویی مغناطیسی و پنهانی که برای کشیدن تو به سمتِ خودشان در آنهاست بگریزی. لحظاتی که گویی می‌خواهند آوارگی را در روح تو ابدی کنند.» [۱۳]

«… بچه‌ها از دم می‌آمدند و پشتِ در ورودی خانهام می‌شاشیدند. اوایل فکر می‌کردم کار سگهاست… اما‌گاه خیسی شاش تا سر دستگیرهِ در بالا می‌رفت و باور کردن اینکه سگ‌ها بتوانند فوارهای بشاشند دور از عقل بود. تا اینکه یک روز مچ یکیشان را گرفتم. پسرک شش ساله… توپولو و موبور بود. فکر کردم پسر آن شکم گندهِ خپلهای بود که توی کوچه لیوان آبجو از دستش نمی‌افتاد. عین او با پاهای از هم باز ایستاده بود. دو تا بازوی کلفتِ خالدار و یک شیشه آبجو کم داشت تا او را با پدرش عوضی بگیری. وقتی از او پرسیدم چرا این کار را می‌کند، زل زد توی صورتم و انگار به حقوق مسلماش تجاوز شده باشد، با اخم گفت که خوب کاری می‌کند. ماندم توش که چه جوابی به او بدهم. اما دیدم کار من از این‌ها گذشته است که اینجور بازی‌ها اذیتم کند. ناچار توی صورتِ ککمکیاش خندیدم و گفتم:
Ok. Ok.
پسرک اما هنوز ولکن نبود. همانطور ایستاده بود و برّ و برّ با اخم نگاهم می‌کرد.» [۱۴]

«ادوارد سعید نوشته است: “تبعید غمانگیز‌ترین سرنوشت بشری است. در اعصار پیش نفی بلد دهشتناکترینِ مجازات‌ها بود، زیرا نه فقط به سال‌ها دور ماندن از خانواده و زادگاه اطلاق می‌شد، بلکه به گونهای نامی بود برای یک سرگردانی ابدی، و به آوارهای گفته می‌شد که هرگز احساسِ درخانه بودن را ندارد و همیشه با پیرامونش بیگانه است. تسلیناپذیر از گذشته و تلخ از حال و آینده.”» [۱۵]

«… معمولاً قاطی می‌کنم با اندک شباهتهایی که بین آدمهای داستان و آدمهای پیرامونم پیدا می‌کنم. زندگی واقعی و دنیای تخیلی داستان در ذهنم یکی می‌شوند.» [۱۶]

«… من هنوز خودم نمی‌دانم کیستم. یاسین مردهام یا یاسین زنده؟» [۱۷]

«می‌رم تو عالم هپروت. می‌فهمی؟ وقتی کسی می‌ره تو عالم هپروت، نه خودش حوصله کسی را داره نه دیگران حوصله اونو.» [۱۸]

«… دلت نمی‌خواهد بگذاری یأس بر تو چیره شود و افق را تاریک ببینی. اما می‌شود. نمی‌خواهی احساس خستگی کنی، اما پیش می‌آید. نمی‌خواهی با رنج و درد مردمت فاصله داشته باشی و احساس کنی که نقش تماشاگری را یافتهای… اما می‌بینی که یافتهای. آنگاه به گذشتهات برمیگردی و از خودت می‌پرسی راستی که بودی و چه می‌خواستی؟ آیا همه آن رنجهای زندگیات بهخاطر این بود تا ساحل عافیتی بیابی و روح مردهات را از صبح تا شب به اینجا و آنجا بکشانی و ببینی که جسم جوانت دارد پیر می‌شود و تپشهای قلبت کاستی می‌گیرد. به خوت نهیب می‌زدی که نه! و هر روز که از خواب برمیخاستی سعی می‌کردی از نو بسازی. اما انگار دیر شده باشد. انگار خیلی دیر شده باشد. دیگر نمی‌توانستی. حتی اگر می‌خواستی هم نمی‌توانستی. و اینگونه بود که چون قایقی بادبانی تن به باد می‌دادی. باد ویران کننده. باد مهاجم؛ تا کِی یکی از این روز‌ها قایق را بر صخرهای بکوبد و نقطهِ پایانی بر این سفر تلخ بگذارد… تنها صخره بر ساحل مانده می‌داند که در شکستن و خرد شدن آن قایقِ بادبانی چه آواز سهمگینی خاموشی گرفت.» [۱۹]

در پایان دوست دارم برای نسیم عزیز آرزو کنم که پختگیِ بهدست آمده از سالهای برآتش بودنش را دستآوردی بداند پر ثمر و ما را همچنان با داستان‌هایش به ژرفای لحظه‌ها و دیدار‌ها، شنیده‌ها و یاد‌ها ببرد و با ایجاد موقعیتهای تفکربرانگیز به یاریامان بشتابد.

در همین زمینه:

نسیم خاکسار: نویسنده اقلیم جنوب؛ نویسنده اقلیم تبعید
«بادنماها و شلاق‌ها»؛ داستانخوانی نسیم خاکسار

منبع نقل قول‌ها:
۱- خاکسار، نسیم: کلیدر رمانی ماندنی در ادبیات معاصر ایران- اوترخت. ۱۳۶۵. ص. ۱
۲- خاکسار، نسیم: آهوان در برف- استکهلم: آرش، ۱۳۷۴ [۱۹۹۶]. ص. ۵
۳. خاکسار، نسیم: دیروزی‌ها: نشر ایران فردا، ۱۳۶۶. ص. ۳۰.
۴. خاکسار، نسیم: بقال خرزویل- ساربروکن: نوید، ۱۳۶۷ [۱۹۸۸]. ص. ۲۸-۲۹.
۵. خاکسار، نسیم: بقال خزرویل. ص. ۳۸.
۶. خاکسار، نسیم: دیروزی‌ها. ص. ۱۷.
۷. از مطلبی با عنوان «نسیم خاکسار از زبان خود» که روی اینترنت در دسترس است.
۸. «نسیم خاکسار از زبان خود» ‏.
۹. گریز ناگزیر- نشر نقطه، ۱۳۸۷. ج. ۲. ص. ۷۶۵.
۱۰. ‏ «نسیم خاکسار از زبان خود» ‏.
۱۱. خاکسار، نسیم: بقال خزرویل. ص. ۶۴.
۱۲. خاکسار، نسیم: بقال خزرویل. ص. ۱۰۴.
۱۳. خاکسار، نسیم: بادنما‌ها و شلاقها- پاریس: کتاب چشم انداز، ۱۳۷۵. ص. ۱۷۷.
۱۴. خاکسار، نسیم: بقال خزرویل. ص. ۸۶
۱۵. خاکسار، نسیم: بادنما‌ها و شلاق‌ها. ص. ۹۰.
۱۶. خاکسار، نسیم: بادنما‌ها و شلاق‌ها. ص. ۱۱.
۱۷. خاکسار، نسیم: بادنما‌ها و شلاق‌ها. ص. ۳۳.
۱۸. خاکسار، نسیم: بقال خزرویل. ص. ۷۲.
۱۹. خاکسار، نسیم: بقال خزرویل. ص. ۹۳-۹۴.

نسیم خاکسار؛ تأملی بر یک زندگی

$
0
0

نسیم خاکسار نیمی از زندگی‌اش را در تبعید گذرانده و بسیاری از آثار او از حال و هوای تبعید و دل‌مشغولی‌های و آرزوهای انسان تبعیدی نشان دارد. خاکسار در عرصه تلاش برای آزادی بیان هم همواره فعال بوده و از اعضای تأثیرگذار کانون نویسندگان ایران بوده است. شهزاده نظرآوا در گفت‌و‌گو با دو تن از یاران او: رضا علامه‌زاده، فیلمساز سر‌شناس و ناصر پاکدامن، نویسنده و از کوشندگان آزادی بیان، تلاش می‌کند تصویری از نسیم خاکسار و تأثیرگذاری او در فضای فرهنگی ایران به‌دست دهد.

نسیم خاکسار؛ تأملی بر یک زندگی

نسیم خاکسار؛ تأملی بر یک زندگی

نسیم خاکسار یازدهم دی‌ماه هفتاد ساله شد. او که در سال ۱۳۲۲ در آبادان متولد شده، نیمی از زندگی‌اش را در تبعید گذرانده و با این‌حال تاکنون پنج رمان، دو مجموعه شعر و ده‌ها داستان کوتاه و چند نمایشنامه از او انتشار یافته است.

برخی از آثار نسیم خاکسار به زبان‌های هلندی و آلمانی و انگلیسی نیز ترجمه و منتشر شده و برخی از نمایشنامه‌های او در مهم‌ترین تئاترهای هلند روی صحنه رفته است.

شهزاده نظرآوا در برنامه رادیویی ویژه هفتادمین زادروز نسیم خاکسار با رضا علامه‌زاده، از فیلمسازان شناخته‌شده ایران و ناصر پاکدامن، از همکاران نسیم خاکسار در کانون نویسندگان ایران گفت‌و‌گو کرده‌ است.

رضا علامه‌زاده

رضا علامه‌زاده

رضا علامه‌زاده درباره پیشینه آشنایی و دوستی‌اش با نسیم خاکسار می‌گوید: «ما ۴۰ سال پیش در زندان قصر با هم هم‌بند بودیم. نسیم یک نویسنده جوان آبادانی بود و من هم یک فیلمساز جوان بودم و تا آن موقع شاید فقط اسم هم را شنیده بودیم. اما این آشنایی به یک دوستی رسید و تا امروز در زندگی با همه شادی‌ها و غم‌ها و پیروزی‌ها و شکست‌ها با هم بوده‌ایم.»

آقای علامه‌زاده در ادامه این گفت‌و‌گو، بردباری، صمیمت و بلندنظری را به عنوان ویژگی‌های شخصیتی نسیم خاکسار برمی‌شمارد و از او به عنوان تکیه‌گاهی در زندگی یاد می‌کند.

داستان‌نویسی و فیلم‌سازی از هم دور نیست. رضا علامه‌زاده تاکنون سه بار تلاش کرده بر اساس داستان‌های نسیم خاکسار فیلمی بسازد، اما هر بار به دلیل مشکلاتی از نظر تهیه بودجه این تلاش‌ها به ثمر نرسیده است. آقای علامه‌زاده اکنون در حال تهیه فیلم «با من از دریا بگو» است که آخرین مراحل تولید را از سر می‌گذراند و تا چند وقت دیگر اکران خواهد شد. او می‌گوید این فیلم را با گوشه‌چشمی به داستان «اسیر خاک» از نسیم خاکسار ساخته است.

«با من از دریا بگو» درباره کشتار ۶۷ و قتل عام زندانیان سیاسی در سال‌های دهه ۱۳۶۰ در ایران است.

ناصر پاکدامن

ناصر پاکدامن

ناصر پاکدامن، استاد سابق دانشگاه و از اعضای سابق هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران هم در گفت‌و‌گو با رادیو زمانه درباره پیشینه آشنایی‌اش با نسیم خاکسار می‌گوید: «اول با نام او آشنا شدم. زمان شاه بود و ما سعی می‌کردیم در کمیته دفاع از زندانیان سیاسی اسامی زندانیان را جمع بکنیم. در یکی از این فهرست‌ها به نام نسیم خاکسار برخوردم. بعد‌ها که نسیم آزاد شد و داستان‌هایی در نشریات آن موقع، مثل کتاب جمعه منتشر کرد، با داستان‌های او هم آشنا شدم.»

آقای پاکدامن سپس به فعالیت نسیم خاکسار در کانون نویسندگان ایران اشاره می‌کند و می‌گوید: «من و او در فروردین ۱۳۵۹ به عضویت هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران انتخاب شدیم.»

منوچهر هزارخانی، عاطفی گرگین، نعمت آزرم، سعید سلطانپور و محمد مختاری از دیگر اعضای هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران در آن دوره بودند.

ناصر پاکدامن می‌گوید برای نسیم خاکسار، کانون نویسندگان ایران به هیچ‌وجه وسیله‌ای برای اعمال نظر سیاسی نبود. به گفته آقای پاکدامن همین بی‌طرفی سیاسی خاکسار باعث شد که در آن دوره کانون نویسندگان ایران انسجامش را حفظ کند.

آقای پاکدامن در ادامه این گفت‌و‌گو، داستان‌نویسی خاکسار در دو دوران اقامت در ایران و در دوره تبعید را با هم مقایسه می‌کند. او بر آن است که در دوره نخست تجربه زندان در آثار خاکسار نمود برجسته‌ای دارد و در دوره دوم: تبعید.

پاکدامن می‌گوید تجربه تبعید، تجربه تازه‌ای در ادبیات معاصر ایران است و نسیم خاکسار در نشان دادن این تجربه به زبان ادبی به اوج تازه‌ای رسیده است.

فایل صوتی را بشنوید

http://www.zamahang.com/podcast/2010/20140204_Nasim_Khaksar_Shahzadeh-final.mp3

فایل را دانلود کنید.

در همین زمینه:

نسیم خاکسار: نویسنده اقلیم جنوب؛ نویسنده اقلیم تبعید
«بادنماها و شلاق‌ها»؛ داستانخوانی نسیم خاکسار
پنجره‌ای به جهان نسیم خاکسار
شعرخوانی اسماعیل خویی برای نسیم خاکسار
تاراج تن، جراحت جان
دیداری با نسیم خاکسار
«بادنماها و شلاق‌ها»؛ داستانخوانی نسیم خاکسار

تاراجِ تن، جراحتِ جان

$
0
0

حاشیه‌ای بر سه قصه‌ی زندان: مرایی کافر استِ نسیم خاکسار، دوزخیان بهشتی‌ی علی عرفان، شاه سیاه‌پوشانِ هوشنگ گلشیری‌

 قصه زندان: تاراجِ تن، جراحتِ جان

قصه زندان: تاراجِ تن، جراحتِ جان

۱

میشل فوکو کتابِ مراقبت و تنبیه: تولد زندان را با روایتِ صحنه‌ی دهشتناکی از جریانِ اعدام محکومی بخت‌برگشته در شهرِ پاریس آغاز می‌کند؛ روایتِ صحنه‌ی اعدامِ محکومی در سالِ ۱۷۵۷ میلادی: «دامی‌یَن، به جرمِ سوء‌قصد به جانِ شاه، در دوم مارس ۱۷۵۷ محکوم شد که در برابر درِ اصلی کلیسای پاریس به جرم خود اعتراف و طلب مغفرت کند و از آن‌جا با یک‌تا پیراهن و مشعلی از مومِ مشتعل به وزن نزدیک به یک کیلو در دست، در یک گاری به میدان گُرِوه بُرده شود و بر قاپوقی که در آن‌جا برپا شده، با انبری گداخته و سرخ سینه، بازو‌ها، ران‌ها و ماهیچه‌های ساق‌هایش شکافته شود، و دست راست‌اش در حالی که در آن چاقویی را گرفته که با آن به جانِ شاه سوء‌قصد کرده، با آتش گوگرد سوزانده شود و روی شکاف‌های ایجاد شده در بدن‌اش سرب مذاب، روغن جوشان، صمغ گداخته و موم و گوگرد مذاب ریخته شود، و سپس بدن‌اش با چهار اسب کشیده چهار شقه شود و اندام‌ها و بدن‌اش سوزانده شود، خاکستر شود و خاکستر‌هایش به باد سپرده شود [...] می‌گویند با آنکه او همیشه بسیار فحاش بوده، اما هیچ کفر و ناسزایی از دهان‌اش خارج نشده است؛ و فقط از فرط درد، فریادهای دل‌خراش می‌کشیده و اغلب تکرار می‌کرده: خدایا به من رحم کن! یا عیسی مسیح کمک‌ام کن!» [۱]

میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی

میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی

میشل فوکو روایت این صحنه‌ را که تنها تا دو سده‌ی پیش آیین هرروزه‌ی مجازات در جهانِ مدرنِ امروز بود، بنیانِ ترسیمِ تاریخِ تکاملِ مجازات در جهانِ غرب و چرایی‌ی آن می‌کند. او بر این باور است که خاموشی‌ی «جشن ماتم‌زای تنبیه» در پایانِ قرن هیجدهم نه بیانِ نگاهی انسانی‌تر به هستی که تنها نشان یک مصلحت بود. میشل فوکو در ترسیم تئوری‌ی خویش، نخست ویژه‌گی‌ها و کارکردهای مجازاتِ پیشامدرن را برمی‌شمرد؛ آن‌گاه به چه‌گونه‌گی‌ها و چرایی‌های مجازات در جهانِ مدرن می‌پردازد؛ سرانجام به دلایل برآمدنِ و تثبیتِ زندان، به مثابه مکانی برای تربیت مجرمان، می‌رسد.

مجازاتِ پیشامدرن بر آیین نمایش استوار می‌شود. این نمایش را اما عناصری همیشه‌گی زینت می‌بخشند: عنصر نخست «تعذیب» است؛ دردناکی‌ی بی‌رحمانه‌ای که گستره‌ی تخیل انسان از بربریت می‌سازد تا خشونتی بی‌مرز را بدل به نشانِ شکوه عدالت کند. عنصر دوم تبدیل محکوم به جارچیِ محکومیت است؛ چرخاندنِ محکوم در خیابان‌ها، نصبِ اعلانی بر پشت، سینه یا سر، توقف بر سر چهارراه‌ها یا قرائت حکم. عنصر سوم برپاکردن صحنه‌ی اعتراف در آخرین لحظه‌ی هستی‌ی محکوم است؛ تلاشی برای منطبق کردنِ لحظه‌ی «تعذیب» با لحظه‌ی کشف حقیقت. عنصر چهارم وصل کردنِ «تعذیب» به جرم است؛ نمایشِ جسدِ محکوم در محلِ ارتکابِ جرم یا اجرای آیین‌های نمادینی نظیر سوراخ کردنِ زبانِ کفرگویان، بریدنِ دستِ قاتلان، سوزاندنِ ناپاکان، از نشانه‌های این عنصر هستند. عنصر پنجم تأکید بر هرچه کند‌تر بودنِ مراسمِ مجازات است؛ راهی برای شنیده‌شدنِ ناله‌ی محکوم تا قضاوتِ انسانی با قضاوتِ الهی بیامیزد و رنجِ محکوم چنان به نمایش درآید که بیننده عذاب در دوزخ خداوند را در ناله‌های او حس کند.

سخت‌کشی در قرون وسطی

سخت‌کشی در قرون وسطی

آیینِ نمایشِ مجازاتِ پیشامدرن که بر پایه‌ی عناصری همیشه‌گی چیده می‌شود، مجرم را به صحنه می‌برد تا دیگران در تاراجِ تن و جانِ او وحشت و تزکیه را تجربه کنند؛ سرانجامِ شومِ تجاوز به تمامیتِ قدرتِ شاه را. در دورانِ مدرن اما تصویرِ مجازات جای خود را به تصورِ مجازات می‌دهد و به بند کشیده‌شدن روح جای‌گزینِ ازهم‌پاشیده‌گی‌ی تن می‌شود. به روایتِ میشل فوکو، می‌لِ به انسانی کردنِ مجازات‌ها نیست که قاعده‌های بازی در دورانِ مدرن را تغییر می‌دهد؛ ‌که تغییر قاعده‌ها‌ی بازی است که انسانی‌شدن مجازات‌ها را اجتناب‌ناپذیر می‌کند: «آن‌چه در پس انسانی‌کردن کیفر‌ها دیده می‌شود، تمام آن قاعده‌هایی است که ملایمت را به منزله‌ی اقتصاد محاسبه شده‌ی قدرت تنبیه مجاز می‌شمرد، یا به عبارت دقیق‌تر، اقتضاء می‌کند. اما همچنین این قاعده‌ها یک جابجایی در نقطه-ی کاربرد این قدرت را ایجاب می‌کند: این نقطه‌ی کاربرد دیگر نباید بدن همراه با آن بازی آیینیِ دردهای مفرط و داغ‌های نمایان در آیینِ تعذیب باشد؛ این نقطه‌ی کاربرد باید ذهن، یا به عبارت بهتر، بازی تصورات و نشانه‌هایی باشد که با احتیاط اما با ضرورت و به روشنی، در ذهن همگان جریان می‌یابد [...] دیگر نه بدن بلکه روح مورد نظر است.» [۲]

روشِ مجازات در جهانِ مدرن بر این باور بنا می‌شود که حضورِ همیشه‌گی‌ی تصورِ مجازات در ذهنِ انسان کارساز‌تر از نمایشِ بی‌رحمانه‌ی «تعذیب» است. قاعده‌مندی‌ی مجازات در جهانِ مدرن مدیون چنین باوری است؛ قاعده‌مندی‌ای که در پوششی اخلاقی، قوانین بازی را چنین موعظه می‌کند: خودسرانه نبودن مجازات‌ها، قدرت‌ بخشیدن به تصورِ مجازات در مقایسه با تصورِ لذت از جرم، تعیینِ محدودیتِ زمانی برای مجازات‌، مفید جلوه‌دادن مجازات از طریقِ تبدیل مجازات به خدماتی که همه‌ی شهروندان از آن بهره‌مند می‌شوند، تبدیلِ ترسِ جمعی‌ی ناشی از «تعذیب» به درس‌آموزی‌ی اخلاقی از مجازات.

حذفِ نمایشِ مجازات اما به معنای تولد سازوکار پیچیده‌ی زندانِ مدرن نیز هست؛ مکانی که در آن قدرتِ مخوفِ مجازات چهره پنهان می‌کند، بدنِ محکوم در فضایی که در آن انضباط حرفِ اول است، رام می‌شود، ترس بر مبنایِ ایجاد حسِ کنترل‌شدن باطنی می‌شود، متهم داغِ ننگ می‌خورد. زندان مکانی است که در آن تن و جان مجرم رام می‌شود.

میشل فوکو تاریخ تکاملِ مجازات در جهانِ غرب را در دلِ تاریخ مجازات در فرانسه باز می‌-خواند، «انسانی‌شدن» روش‌های مجازات در فرانسه را برخاسته از تسلط گفتمانی به جای گفتمان دیگر می‌یابد، رواج روش‌های نوینِ مجازات را نشانِ منسوخ شدن روش‌های کهنه می‌داند. در قصه-های زندان‌های جمهوری‌ی اسلامی اما روش‌های کهنه و نو در هم می‌آمیزند، روش‌های بی‌سابقه آفریده می‌شوند، روح و جسم، هر دو، هدف قرار می‌گیرند، فصلی فرا‌تر از مرزهای خیال به کتابِ همیشه‌گشوده‌ی تاراجِ هستی‌ی انسان افزوده می‌شود.

به سه قصه از این فصلِ هولناک نگاهی کنیم؛ نخست قصه‌ی مرایی کافر است نوشته‌ی نسیم خاکسار.
صفحه بعد:
مرایی کافر است، نوشته نسیم خاکسار

بحران نقد ادبی در دوره فترت • دعوت به بحث

$
0
0

PAYYAZ01

پیام یزدانجو

مهم‌ترین چالش‌ها در عرصه‌ نقد ادبی

تصور می‌کنم مهم‌ترین چالش‌ها همچنان همان مسائلی هستند که نقادی ادبی ایران از دیرباز با آن‌ها دست به گریبان بوده؛ در این میان، دو مسئله به نظرم برجسته‌تر می‌آیند. مسئله‌ی اول نسبت منتقد با مؤلف متنی است که قرار است مورد نقادی قرار گیرد. هنوز هم بسیاری از نقدهای ادبی ما تحت تأثیر رابطه‌ی منتقدان با مؤلفان متن‌ها هستند، نه خود متن‌ها. به همین خاطر، بیشتر نقدهای ادبی در واقع ابراز ارادت منتقدان به مؤلفانی هستند که رفاقتی با آن‌ها دارند و اغلب از بابت این رفاقت منفعتی می‌برند. مسئله‌ی دوم به نحوه‌ی نقادی‌ها و مشخصاً به ارتباط نقد ادبی با نظریه‌ی ادبی مربوط می‌شود. نقد ادبی اگر بخواهد برانگیزاننده باشد و حرفی برای گفتن داشته باشد به هر رو باید متضمن آگاهی و اشراف منتقد به نحله‌های نقادی و نظریه‌های ادبی و همچنین جذب و هضم آن‌ها باشد. چنین آگاهی و اشرافی البته در بیشتر نقدهای ادبی ما به چشم نمی‌خورد و یا، اگر نشانی از آن باشد، در نقل قول‌های پراکنده و از نظریه‌پردازان خلاصه می‌شود، یعنی به ندرت به مرحله‌ی درونی‌سازی یا ازآنِ‌خودسازی نظریه‌ها و نگره‌ها می‌رسد.

صفحه بعد:

فرصت‌های دیده و خوانده شدن کتاب

گونتر گراس: «گمان نمی‌کنم بتوانم باز هم رمان بنویسم»

$
0
0

گونتر گراس، نویسنده نام‌آشنای آلمانی و برنده نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۱ در گفت‌و‌گویی که روزنامه آلمانی‌زبان «نویه پاساوا تسایتونگ» با او انجام داد اعلام کرد که به دلیل کهولت سن گمان نمی‌کند بتواند از این پس رمان تازه‌ای بنویسد.

گونتر گراس، نویسنده نام‌آشنای آلمانی و برنده نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۱

گونتر گراس، نویسنده نام‌آشنای آلمانی و برنده نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۱

گونتر گراس گفت: «من ۸۳ سال دارم و گمان نمی‌کنم از عهده‌ام بربیاید رمان تازه‌ای بنویسم.»

گونتر گراس برای تحقیق پیرامون یک رمان به پنج الی شش سال وقت نیاز دارد. او گفت با توجه به کهلوت سن‌اش نمی‌تواند یک برنامه پنج – شش ساله برای خودش در نظر بگیرد.

گونتر گراس آخرین رمان پربازتابش را در سال ۲۰۰۷ با عنوان «پوست کندن پیاز» انتشار داد. گراس در این رمان به پیشینه‌اش در جنگ جهانی دوم اشاره کرده بود و نوشته بود: ««من در پانزده‌سالگی، در گرماگرم جنگ جهانی دوم داوطلب خدمت در نیروی دریایی آلمان شدم اما درخواستم پذیرفته نشد. ولی دوسال بعد در ۱۹۴۴به عضویت در نیروهای مسلح “اس اس” فراخوانده شدم.»

نیروهای مسلح «اس اس» به عنوان بخشی از تشکیلات شبه‌نظامی بزرگ «اس اس»، توسط حزب نازی به رهبری هیتلر سازماندهی شده بود و دوشادوش ارتش منظم آلمان در جبهه‌های جنگ جهانی دوم فعالیتی گسترده داشت.

اعتراف گونتر گراس بازتاب بسیار گسترده‌ای در جهان داشت. برخی بر این گمان بودند که اعتبار ادبی و فرهنگی او یکسره بر باد رفته و حتی خواهان آن شدند که نوبل ادبی را از او پس بگیرند. در‌‌ همان حال عده زیادی هم این اعترافات را نشانه‌ای از شجاعت اخلاقی گونتر گراس در بازنگری گذشته‌اش دانستند.


بیشتر بخوانید: «گونتر گراس» وجدان ملت آلمان نیست، پرویز جاهد


پس از این رمان جنجال‌برانگیر، گراس رمان دیگری هم در سال ۲۰۰۸ با عنوان «جعبه» که یک اثر خودزندگی‌نامه‌ای است انتشار داد و هم‌زمان با هشتاد و پنجمین زادروزش، مجموعه اشعاری هم از او منتشر شد. گراس در این مجموعه به موضوعاتی مانند سالخوردگی و مرگ پرداخته است.

با وجود کهولت سن اما گونتر گراس قصد دارد به فعالیت‌های دیگر هنری‌اش مانند نقاشی و مجسمه‌سازی ادامه دهد. او به روزنامه «نویه پاساوا تسایتونگ» گفته است که به خاطر اینکه مدتی در بیمارستان تحت درمان قرار داشته، نتوانسته به کارهای هنری‌اش ادامه دهد. اما اکنون مجموعه‌ای از سیاه‌قلم‌ها و آب‌رنگ‌ها را به دست گرفته که این تصاویر حاشیه‌نویسی‌هایی هم دارد.

گونتر گراس در سال ۲۰۱۲ شعری هم نوشت که جنجال‌برانگیز شد. او در این شعر با عنوان «آن‌چه باید گفت» اسرائیل را خطری علیه صلح جهانی قلمداد کرده بود. او در این شعر ساختن بمب اتم از سوی ایران را مورد تردید قرار داد و حمله نظامی به ایران را به‌دلیل آن‌که «مشکوک به ساختن بمب اتم» است عامل از بین بردن «مردم اسیر یک قلدر» در ایران دانست. گراس همچنین سیاست خارجی آلمان در قبال اسرائیل را نیز به باد انتقاد گرفت و ادعا کرد که دولت آلمان با پرداخت غرامت جنگی به اسرائیل کمک می‌‌کند.


ترجمه بابک مینا از شعر گونتر گراس: «آنچه باید گفت»


دیتر گراومن (Dieter Graumann)، مدیر مرکز یهودیان آلمان در آن زمان شعر گراس را «جزوه نفرت» نامید و گفت: «یک نویسنده برجسته به‌هیچ‌وجه یک کار‌شناس برجسته سیاسی نیست.»


بیشتر بخوانید: جنجال شعر تازه گونتر گراس در مورد سیاست اسرائیل علیه ایران


با این‌حال گونتر گراس در آثارش همواره به مهم‌ترین چالش‌های سیاسی هم پرداخته است. او در دهه ۸۰ میلادی به‌مدت ۱۰ سال عضو حزب سوسیال دمکرات آلمان بود.

مشهور‌ترین رمان او «طبل حلبی» نام دارد که در سال ۱۹۵۹ منتشر شد. از روی این رمان فیلمی با همین نام به کارگردانی فولکر شلندورف (volker schloendorff) ساخته شد که اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان و نخل طلای کن را از آن خود کرد.

از دیگر رمان‌های مشهور گونتر گراس می‌توان به «سال‌های سگی»، «موش و گربه»، «ماده‌موش» و «قرن من» اشاره کرد.

در همین زمینه:

جنجال شعر تازه گونتر گراس در مورد سیاست اسرائیل علیه ایران

گونتر گراس: «آنچه باید گفت»

انجمن جهانی قلم خواهان آزادی مهدی موسوی و فاطمه اختصاری شد

$
0
0

انجمن جهانی قلم (پن اینترنشنال) امروز ۲۴ دی‌ماه (۱۴ ژانویه) فراخوانی در رابطه با بازداشت دو شاعر ایرانی، مهدی موسوی و فاطمه اختصاری، منتشر کرد و خواهان آزادی آن‌ها شد.

مهدی موسوی و فاطمه اختصاری در پی ممنوع الخروجی از روز ۱۶ آذرماه در بند ۲ الف زندان اوین به‌سر می‌برند و در حبس اطلاعات سپاه پاسداران هستند.

انجمن جهانی قلم از احتمال شکنجه و بدرفتاری با این دو هنرمند نوشته و نسبت به وضعیت سلامتی آن‌ها ابراز نگرانی کرده است.

انجمن جهانی قلم از همگان خواسته است که با ارسال نامه از جمهوری اسلامی ایران بخواهند مهدی موسوی و فاطمه اختصاری را آزاد کند.

گفته می‌شود این دو شاعر جوان، در پیوند با بازداشت‌های اخیر برخی از فعالان‌ شبکه‌های مجازی و هنرمندان موسیقی زیرزمینی بازداشت شده‌اند.

در این زمینه:
از سید مهدی موسوی و فاطمه اختصاری، دو شاعر ایرانی هیچ نشانی نیست

گردهمایی مقابل سفارت ایران در سوئد در اعتراض به بازداشت دو شاعر ایرانی – فرشید فاریابی

فاطمه اختصاری: “هرگونه باور و افق رهایی‌بخش از دست رفته”

ما ادبیاتی‌ها کجای کاریم؟

$
0
0

برشت در شعری (به ترجمه‌ی رضی هیرمندی) می‌پرسد، ” در روزگار تیره و تار هم آیا ترانه هست؟” و پاسخ می‌دهد که، “آری، ترانه هست: در وصف روزگار تیره و تار.”برداشتی از این حرف برشت می‌تواند این باشد که نویسنده، چه در بهشت و چه در دوزخ، می‌نویسد. سنجش کیفیِ آنچه می‌نویسد، اما، نه ساده است و نه آسان؛ هم زمان‌‌خواه است و هم در نهایت سرشتی نسبی دارد. سوای این‌‌دو، دشواری کار از این برمی‌خیزد که خودِ روند آفرینش هنری- ادبی پیچیده است و از قاعده و قانون – دستِ کم نوع ساده‌اش – پیروی نمی‌کند.

ما ادبیاتی‌ها کجای کاریم؟

ما ادبیاتی‌ها کجای کاریم؟

ربط دادن خطی و سطحی کیفیت کار نویسنده با موقعیتِ نوشتنِ او، اگر نادانی نباشد، ساده‌انگاری‌ و ساده‌گیری‌ست. به بیان روشن‌تر این پرسش که نویسنده در بهشت شاهکار می‌آفریند یا در جهنم، از بُن پرسش بی‌جایی‌ست. گواهی بر این حرف هم این که: ‌بحث‌های کهنه بر سر این که با سانسور و یا در تبعید و برونمرز کیفیت کار نویسنده بدتر یا بهتر می‌شود، پوک و پوچ از آب درآمد. با این همه نویسنده بی‌تردید هم‌چنان که در کارِ نوشتن از توانایی ذهنی و جسمی خود مایه می‌گذارد، از زندگی و زمانه‌ی خود هم تأثیر می‌پذیرد.

تکنولوژی حرف اول را می‌زند و سایه‌اش روی روند علم و هنر افتاده. پس بحث بر سر روش است نه بر سر اخلاق و ارزش انسانی؛ پرسش «چگونه» پررنگ‌ و پرسش «چرا» کمرنگ شده.

نیاز به ادبیات و هنر از آن نیازهای پرزوری‌ست که در خلاء هم می‌شود گریبان آدم را بگیرد؛ اما ادبیات یک ملت یا یک زبان نه در خلاء که روی زمین سخت واقعیت‌ها شکل می‌گیرد. پاره‌ای از این واقعیت‌ها را زمانه و جهان ساخته و می‌سازد؛ ما هم که در این روزگارِ دهکده‌ی جهانی تکه‌ای کوچک از آنیم، خواهی‌نخواهی به آن‌ها تن می‌دهیم. هرچند اختیار این دسته از واقعیت‌ها با ما نیست، ناگزیریم خوب بشناسیم‌شان تا از پس‌شان برآییم. در میان نویسنده‌هایی از نسل دیروزی‌ها هستند کسانی که دگرگونی‌های موقعیت ادبیات در جهان امروزی را یا نمی‌بینند یا نمی‌خواهند ببینید. در میان نسل نو هم که خواهان در بر گرفتنِ تمام و کمالِ امروز است، هستند کسانی که تنها به دیدن رویه‌ی ماجرا بسنده می‌کنند.

فرشته مولوی، نویسنده

فرشته مولوی، نویسنده

پیش‌درآمد شناخت واقعیت‌ها خوب نگاه کردن و درست دیدن است: رود روان ادبیات جهان در بستری پیش می‌رود که نیروهای زورمندِ این روزگار می‌سازندش؛ در این رود جریان پرتوانی‌ بر پایه‌ی چند زبان چیره شکل گرفته که، همچون “برادر بزرگ” در عالم سیاست، راه می‌نماید و دنباله‌رو می‌طلبد؛ ادبیات ما جویبار کوچکی‌ست، بسته به بند و جبرِ تاریخ و جغرافیا و زبان‌مان، که می‌خواهد به رود برسد؛ برای این که به رود برسد، و پیش وبیش از هر چیز، می‌بایستی دوام بیاورد و به خشکی نیفتد.

این که در عصر انفجار اطلاعات حجم اطلاعات سر به جهنم می‌زند، یعنی کمیت پرزورتر از کیفیت شده؛ یعنی اطلاعات جای دانش و معرفت را تنگ کرده؛ یعنی درازا و پهنا بیشتر و بلندا و ژرفا کمتر شده. این که در عصر فناوری برتر تکنولوژی حرف اول را می‌زند، یعنی سایه‌اش روی روند علم و هنر افتاده؛ یعنی بحث بر سر روش است نه بر سر اخلاق و ارزش انسانی؛ یعنی پرسش «چگونه» پررنگ‌ و پرسش «چرا» کمرنگ شده. این معنا و مفهوم‌های پنهان و آشکار گفتمان بحران علوم انسانی در عصر تکنولوژی را پیش می‌‌آورد. تکیه بر علم و عقل و کارآیی و سودباوری کار را به کجا می‌رساند؟ جای هنر و ادبیات کجاست و سهم این‌دو چیست؟

در ماشین اقتصاد فرهنگی (اقتصاد تولید و توزیع و مصرف ادبیات و هنر) که کارکردش با میزان سودآوری تولیدش سنجیده می‌شود، بنا به سرشتِ کالای فرهنگی و اقتضای بازار اقتصاد فرهنگی بر مدار “ستاره‌سازی” و روند ستاره‌سازی هم بر مدار بخت می‌گردد؛ نویسنده به هیچ چیز بند نیست جز به بختی که تنها کمی تا قسمتی خریدنی‌ست.

دنیای ادبیات دیگرگونه شده. در نیمه‌ی اول سده‌ی بیست، چشم‌اندازِ ادبیات خوشایند می‌نمود: نویسنده دیگر به اشراف و خواص بند نبود؛ باید از عرق جبین و کد یمین نان می‌خورد و می‌نوشت و ناشری می‌یافت، اما دیگر کار چاپ و پخش و فروش با او نبود؛ وسوسه‌ی پرفروشی و جایزه بردن و جهانی شدن گریبانش را نمی‌گرفت؛ ترس از رقیب بسیار و خواننده‌ی کمیاب نداشت؛ اگر چون گذشته‌ی دور حرمت پیامبرانه نداشت، دست کم در نگاه خواننده‌اش تشخصی داشت که به فراخور اشتهای “منِ” درونش از آن بهره‌مند می‌شد. با چرخش زمانه چنین چشم‌اندازی از دور بیرون افتاده و چشم‌‌انداز دیگری جایش را گرفته که برای هر که هرچه باشد، برای بیشترِ نویسنده‌ها خار چشم است: همه می‌توانند، دست کم از نگاه بازار کتاب و داستان، نویسنده باشند؛ تولید انبوه از مصرف انبوه پیش افتاده و نویسنده پرشمار و خواننده کم‌شمار شده؛ از راه نوشتن و کتاب درآوردن می‌شود تندتر و آسان‌تر از راه‌های دیگر سری میان سرها درآورد و اگر به مالی نرسید، به نامی رسید؛ در نظام متکی به بازار نویسنده مهره‌ای‌ست در ماشین اقتصاد فرهنگی (اقتصاد تولید و توزیع و مصرف ادبیات و هنر) که کارکردش با میزان سودآوری تولیدش سنجیده می‌شود؛ بنا به سرشتِ کالای فرهنگی و اقتضای بازار اقتصاد فرهنگی بر مدار “ستاره‌سازی” و روند ستاره‌سازی هم بر مدار بخت می‌گردد؛ نویسنده به هیچ چیز بند نیست جز به بختی که تنها کمی تا قسمتی خریدنی‌ست – در نهایت می‌تواند با یادگرفتن فوت و فن بازاریابی برای یافتن کارگزار و ناشر و بازارگرمی برای خود عنوان “نویسنده‌ی پابرجا” یا “نویسنده‌ی ناشردار” را بخرد؛ اما بلیتش برنده نمی‌شود مگر این که جایزه‌ی اسم و رسم‌داری ببرد یا از راه‌هایی آن‌چنانی پرفروش شود.


بیشتر بخوانید: بحران نقد ادبی در دوره فترت • دعوت به بحث


ادبیات ما در حالی که سرش به سوی ادبیات این جهانی و این زمانی است، دمش لای تله‌ی جبر تاریخی- جغرافیایی‌ گیر کرده. این جبر که ناسازی ضد و نقیض‌های ریز و درشتش هم خنده و هم گریه و هم حیرت و هم بیزاری را یک‌جا برمی‌انگیزد، گروتسک است. در ساخت و بافتی گروتسک عجیب نیست اگر حکومتی موعظه‌‌گرِ صدر اسلام و مروجِ الک دولک و مذمت‌گرِ علوم انسانی میلش به هسته‌بازی و نانوخواهی بکشد؛ عجیب نیست اگر ملتی به جان آمده از خفقان خواستار نوعِ “هلو برو تو گلو”ییِ آزادی و دموکراسی باشد؛ عجیب نیست اگر نویسنده‌ای از اینجا مانده و از آنجا رانده هم چشمش پی بازار پرفروشی/خودفروشیِ ستاره‌ها‌ی امروزی بدود و هم سرش در سودای خدای‌گونگی غول‌های ادبی دیروزی بچرخد.

وضعیت گروتسک هرچند می‌تواند دستمایه‌ای پر و پیمان برای نویسنده باشد، گریبان او را هم می‌گیرد. آن گرفتاری که بیشتر از هر چیز عرضِ اندام می‌کند، سانسور رسمی‌ست. با این همه سانسور تنها یکی از بازوهای اختاپوس استبدادی‌ست که هم ابله و هم ریاکار است. نویسنده در برج عاج زندگی نمی‌کند؛ بنابراین همراه با سانسور از بازوهای دیگر اختاپوس – ترس و تنش و ناپایداری و نادانی و دورویی و تباهی همگانی شده – هم در امان نمی‌ماند. هرچه بیشتر از نفس‌تنگی در هوای آلوده‌ی دور و برش به جان می‌آید، بیشتر سر در گریبان می‌شود. در حسرت داشته‌های نویسنده‌ی غربی، به جای آن که مثل آن‌ها خودش را شهروندی عادی چون دیگران ببیند و برای خواسته‌هایش بکوشد، یا در خیال خودش را تافته‌ی جدابافته می‌بیند، یا به فکر راه میان‌بر و یک‌شبه ره سدساله رفتن می‌افتد.

در ساخت و بافتی گروتسک عجیب نیست اگر حکومتی موعظه‌‌گرِ صدر اسلام و مروجِ الک دولک و مذمت‌گرِ علوم انسانی میلش به هسته‌بازی و نانوخواهی بکشد؛ عجیب نیست اگر ملتی به جان آمده از خفقان خواستار نوعِ “هلو برو تو گلو”ییِ آزادی و دموکراسی باشد؛ عجیب نیست اگر نویسنده‌ای از اینجا مانده و از آنجا رانده هم چشمش پی بازار پرفروشی/خودفروشیِ ستاره‌ها‌ی امروزی بدود و هم سرش در سودای خدای‌گونگی غول‌های ادبی دیروزی بچرخد.

وانفسای تاریخی- جغرافیاییِ امروزِ ما وانفسای دردبار و فراگیری‌ست که نه تنها گریبان ادبیات را هم گرفته، که به بیشترین و پررنگ‌ترین میزان در آن بازتابانده می‌شود. از طنز روزگار ادبیاتی که سده‌ها، برخلاف نقاشی و موسیقی، جواز شرعی حیات داشته، در سی و پنج سال گذشته بیش از هر هنر دیگری زیر ضرب رفته. نویسنده‌ی ایرانیِ امروز از خوب و بد ادبیات جهانی تنها بدش را نصیب می‌برد و از درون هم جز خرابی سهمی نمی‌برد. کارِ نویسنده‌ی غربی کالایی فرهنگی به حساب می‌آید که به اقتضای زمانه کالا بودنش بر فرهنگی بودنش می‌چربد. پیامدهای این کالا شدن نویسنده را اسیر دلهره‌ای مدام از تنگدستی و ناپایداری و چشم‌هم‌چشمی با هماوردهای جویای نام و پول می‌کند. نویسنده‌ی ایرانی در این دلهره کم و بیش با همتای غربی خود شریک است. تفاوت در این است که او، برخلاف نویسنده‌ی غربی، نمی‌تواند سختی چیرگی فراگیرِ سرمایه و سود را با نرمش دموکراسی برخود هموار کند.

دموکراسی چون عرصه را بر روی کوشش و پیشگامی مردم نمی‌بندد، هرکس با هر اندازه توان کم یا بیش جایی برای خود می‌یابد. اگر نویسنده‌ای توان یافتن کارگزار و ناشر نامدار ندارد، هنوز ناشران کوچکی هستند که دسترس‌پذیرند. کمپانی‌های غول بسیاری از کتابفروشی‌های کوچک را خورده‌اند؛ با این همه هنوز هستند کتابفروشی‌های کوچکی که با کمک‌رسانی‌های کوچک دولتی و به‌ویژه با همیاری‌های اهل کتاب تاب آورده‌اند. در جایی که لقمه‌ی بزرگ درآمد نویسندگی به دهان تنی چند از نویسنده‌های پرفروش می‌رود، بسیارند نویسنده‌ها و شاعرانی که به فروش چنددلاری چند کپی از کارهاشان و یا حتا تنها خواندن کار خود برای چند نفر در کافه‌ای ارزان دل‌خوشند و شاخ و شانه‌ای هم برای بلیت‌برده‌ها نمی‌کشند. این شکیبایی و آرامش هم از حس آزادی در نوشتن مایه می‌گیرد و هم از برخورداریِ حداقلی از آنچه که به آن‌ها هویت نویسنده می‌دهد.

نظام دموکراتیک برای ارزشیابی کارِ نویسنده تدبیرهایی دارد. از میان این تدبیرها نقد و بررسی پرکاربردترین هستند. زمانی نقد ادبی بیشتر نبردی فکری میان نویسندگان در عرصه‌ی رسانه‌های چاپی بود؛ سپس به رشته‌ای دانشگاهی بدل شد و راه را بر پدید آمدن تئوری‌های ادبی گوناگون و پیاده کردن آن‌ها روی کارِ ادبی گشود. امروزه هم نقد ادبی بیشتر در گستره‌ی تنگ و خاص دانشگاهی در میان استادان و منتقدانی که برای همتایان خود می‌نویسند، رایج است. بازار کتاب از کار همه، از جمله منتقدان و تئوری‌پردازان ادبی، به سود خود بهره می‌گیرد؛ اما این گروه نه در اندیشه‌ی بازارند و نه در فکر خواننده‌ی عام. منتقد دانشگاهی بنا به سرشت کارِ دانشگاهی و مصلحتِ حرفه‌ای خود چندان میلی به کار نویسنده‌‌ی زنده و گمنام یا کم‌نام ندارد و بیشتر به سراغ نویسنده‌ی مرده سرشناس می‌رود. نظام بازار چون کتاب را کالا می‌بیند، به راه دیگری می‌رود. کالای فرهنگی کالایی‌ست که مشتری یا خریدارِ آن خودش نمی‌تواند پیش از خرید – و گاه حتا پس از خرید – ارزش آن را بسنجد تا بهایش را بداند. بازار این کار را برای او انجام می‌دهد و به هزار و یک ترفند کالا را به خریداران بالقوه می‌شناساند.

نقد ادبیِ روزنامه‌ای و بررسی کتاب در شکل‌های بسیار جوراجور از ترفندهایِ‌ خدمتگزارِ بازار کتاب به شمار می‌آیند. در جامعه‌ی دموکراتیک هم رسانه، چه چاپی و چه مجازی، بسیار است و هم هر کاری بر پایه‌ی اصولی انجام می‌شود تا حرفه‌ای باشد. بنابراین هر کتابی به فراخور ناشر و نویسنده، کم یا بیش، از فرصت دیده شدن برخوردار می‌شود. در جامعه‌ی استبدادزده گرته‌برداری از چاره‌جویی‌های نظام دموکراتیک، چه برای بهبود حال و روز نویسنده و چه برای پیشبرد کتاب، همیشه جواب نمی‌دهد و بسیاری از این تدبیرها — از جایزه و یارانه و وام بی‌برگشت گرفته تا فرصت‌های دیده شدن و خوانده شدن کتاب — به مضحکه‌ای بیهوده بدل می‌شوند. موش و گربه‌بازی مدام میان رسانه‌ها و دستگاه ارشاد نه می‌گذارد روزنامه‌نگاری دوام و قوام بیابد، نه می‌گذارد روزنامه‌نگاران کارآموخته بشوند.

گرفتاری‌های رسانه‌های بیرونی از نوعی دیگر است. آنچه در نمونه‌های بسیاری از هر دو دسته‌ی رسانه‌ی درونمرزی و رسانه‌ی برونمرزی دیده می‌شود، این است که در گذر گسست و ناپایداری و پراکندگی، اصل حرفه‌ای کار کردن یا حرفه‌ای شدن نادیده یا کم‌ارزش گرفته می‌شود. دورِ تندِ زمانه و شتاب روزنامه‌نگاری هم انگیزه و بهانه‌ای‌ست برای رواج روزافزون کارهای “بزن‌ و برو”یی. در این میانه غریب نیست اگر بررسیِ کتاب – نخستین و کارآمدترین ابزار برای شناسایی کتاب و راهگشای آن به بازار – کارکرد خود را از یاد ببرد و ابزارِ دست کسانی بشود که یا کاردان نیستند، یا سودایی جز یارگیری و مریدپروری ندارند.

در همین زمینه:

بحران نقد ادبی در دوره فترت • دعوت به بحث
قدرِ دو گندم آزادی

شاعر رنج گم‌گشتگی در حکومت دیکتاتوری، درگذشت

$
0
0

خوان گلمَن، شاعر نامدار آرژانتینی، برنده جایزه ادبی “سروانتس” در سال ۲۰۰۷ و کسی که سال‌ها علیه دیکتاتوری نظامی آرژانتین مبارزه کرد، روز سه‌شنبه ۲۴ دی‌ماه (۱۴ ژانویه) در ۸۳ سالگی، در مکزیک درگذشت.

خوان گلمن

به‌گزارش خبرگزاری فرانسه، خوان گلمن پس از یک دوره طولانی تبعید از ۲۰ سال پیش در مکزیک زندگی می‌کرد. مهاجرت وی به‌دلیل کودتای نظامی آرژانتین در سال ۱۹۷۶ بود.

رافائل تُوار، رئیس شورای ملی فرهنگ و هنر مکزیک در صفحه توئیتر خود نوشت: “خوان گلمن، شاعر روح مکزیکی، شاعر بزرگ، درگذشت. درگذشت وی را به نزدیکانش تسلیت می‌گویم.”

خوان گلمن یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان زبان اسپانیایی و یکی از خستگی‌ناپذیرترین مبارزان ضددیکتاتوری در آمریکای لاتین بود

روزنامه مکزیکی “میلنیو” که خوان گلمن به‌طور منظم در ستون هفتگی آن قلم می‌زد، بدون اشاره به دلیل مرگ این شاعر اعلام کرد که گلمن در خانه خود دیده از جهان فروبست.

خوان گلمن یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان زبان اسپانیایی و یکی از خستگی‌ناپذیرترین مبارزان ضددیکتاتوری در آمریکای لاتین بود.

او بیش از ۲۰ جایزه ادبی، از جمله جایزه ادبی “سروانتس”، معتبرترین جایزه ادبی جهان اسپانیایی‌زبان را در سال ۲۰۰۷ و ﺟﺎﯾﺰه ﺷﻌﺮ ﻣﻠﮑﻪ ﺳﻮﻓﯿﺎ، ﯾﮑﯽ از ﺟﻮاﯾﺰ ﻣﻌﺘﺒﺮ ادﺑﯽ در عرصه ﺷﻌﺮ را در سال ۲۰۰۵ به دست آورد.

خوان گلمن پسر یک خانواده مهاجر اوکراینی بود و در بوئنوس آیرس متولد شد. او با وجود محرومیت‌های مادی توانست با خواندن آثار کلاسیک ادبیات اسپانیایی، از جمله آثار گارسیلاسو، کِوِدو، گانگورا، لوپه د وگا و آثار شاعر روسی الکساندر پوشکین، دنیای ادبی خود را شکل بخشد.

او در سال‌های دهه ۱۹۵۰ جزو شاعران کمونیست بود که گروهی را با هم تشکیل داده بودند و شعرهای خود را منتشر می‌کردند.

خوان گلمن در کنار گابریل گارسیا مارکز، نویسنده نامدار کلمبیایی

گلمن که عضو حزب کمونیست آرژانتین بود و مدتی را نیز در دوران حکومت خوزه ماریا گیدو در زندان به‌سر برد در سال‌های آغاز دهه ۶۰ از حزب کمونیست بیرون آمد و با جوانانی که از این حزب خارج شده بودند یک گروه چپ غیرسنتی ادبی به نام “بیان جدید” تشکیل داد.

در سال ۱۹۶۶ خوان گلمن به روزنامه‌نگاری روی آورد و در سال ۱۹۶۹ سردبیر مجله “پانوراما” شد. در سال‌های ۱۹۷۳-۱۹۷۱ دبیر تحریریه و مدیر مکمل بخش فرهنگی روزنامه “اُپینیون”، در سال‌های ۱۹۷۴-۱۹۷۳ مدیر تحریریه مجله “کریسیس” و در سال ۱۹۷۴ نیز سردبیر روزنامه “نُتیسیاس” شد.

در دوران حکومت دیکتاتوری نظامی آرژانتین (۱۹۸۳-۱۹۷۶) زندگی او با تبعید و اندوه عجین شد.

قتل سیاسی پسر ۲۰ ساله خوان گلمن در دوران حکومت دیکتاتوری نظامی و ناپدید شدن دخترخوانده‌ ۱۹ ساله‌اش تأثیر عمیقی بر او گذاشتند

او پس از کودتا مدت کوتاهی به‌شکل مخفیانه در آرژانتین ماند اما بعد دوران تبعید طولانی وی در رُم، مادرید، ماناگوا، پاریس، نیویورک و مکزیک آغاز شد.

قتل سیاسی پسرش مارسلو ۲۰ ساله و ناپدید شدن دخترخوانده‌اش، ماریا کلودیا گارسیا در ۱۹ سالگی تأثیر عمیقی بر او گذاشتند.

ماریا کلودیا گارسیا در سال ۱۹۷۶ در حالی که باردار بود در بوئنوس آیرس ربوده و به اوروگوئه منتقل شد. انتقال وی به اوروگوئه در چارچوب “عملیات کُندور” بود، برنامه‌ای که توسط دیکتاتورهای آمریکای لاتین برای سرکوب مخالفان در سال‌های دهه ۱۹۷۰ در سطح بین‌المللی طرح‌ریزی شده بود. بعدها فرزند ماریا کلودیا گارسیا به‌طور غیرقانونی به خانواده یک پلیس اوروگوئه‌ای سپرده شد.

خوان گلمن هرگز اثری از دخترخوانده‌اش نیافت اما مبارزه ۴۰ ساله او برای یافتن فرزند دخترخوانده‌اش سرانجام در سال ۲۰۰۰ به ثمر نشست. فرزند ماریا کلودیا گارسیا که دیگر دختر جوانی بود تصمیم گرفت نام واقعی والدین خود را انتخاب کند.

شعرهای خوان گلمن بیشتر درباره رنج گم‌گشتگی در حکومت دسیسه‌گران نظامی، تجربه‌های تلخ‌اش در این حکومت و درباره خانواده و کشورش است.

او از سال ۱۹۵۶ بیش از ۴۰ کتاب شعر و اثر ادبی درباره شعر نوشت. از کتاب‌های شعر خوان گلمن، می‌توان به “بازی که ما می‌کنیم” و “زیر باران یکی دیگر” اشاره کرد.

خوان گلمن عاشق فوتبال و کافه‌نشینی بود و بیلیارد و زنان و موسیقی را دوست داشت.


مهدی موسوی و فاطمه اختصاری آزاد شدند

$
0
0

مهدی موسوی و فاطمه اختصاری دو شاعر ایرانی با سپردن وثیقه از زندان آزاد شدند.

به‌گزارش هرانا، تارنمای مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این دو شاعر پست مدرن، بعد از ظهر روز سه‌شنبه ۲۴ دی‌ماه از زندان اوین آزاد شدند.

مهدی موسوی و فاطمه اختصاری در پی ممنوع الخروجی از روز ۱۶ آذرماه در بند ۲ الف زندان اوین و در حبس اطلاعات سپاه پاسداران بودند.

انجمن جهانی قلم (پن اینترنشنال) روز سه‌شنبه ۲۴ دی‌ماه (۱۴ ژانویه) فراخوانی در رابطه با بازداشت این دو شاعر منتشر کرد و خواهان آزادی آن‌ها شد.

انجمن جهانی قلم از احتمال شکنجه و بدرفتاری با این دو هنرمند نوشت و نسبت به وضعیت سلامتی آن‌ها ابراز نگرانی کرد.

در این زمینه:
از سید مهدی موسوی و فاطمه اختصاری، دو شاعر ایرانی هیچ نشانی نیست

گردهمایی مقابل سفارت ایران در سوئد در اعتراض به بازداشت دو شاعر ایرانی – فرشید فاریابی

فاطمه اختصاری: “هرگونه باور و افق رهایی‌بخش از دست رفته”

چالش نقد ادبی و دوران فترت ادبیات ایران

$
0
0

هرگاه به این موضوع فکر می‌کنم که چرا هنوز کسی در ادبیات ایران سر بر نیاورده که بتواند اصول نقد ادبی را آن چنان که مفاهیم این حوزه‌ی ادبی پیش‌بینی و مدون کرده، در سیاست نقد خویش در نظر بگیرد و آن را به دیگران نیز بیاموزد، دو موضوع بیش از همه در برابرم رژه می‌روند: یکی ارتباط کم با جهان خارج در گذشته و سانسور که خودسانسوری را هم در بر دارد.

چالش نقد ادبی و دوران فترت ادبیات ایران

چالش نقد ادبی و دوران فترت ادبیات ایران

اما در ارتباط با زندگی در خارج تنها سودی که دارد این است که منتقد می‌تواند با آخرین تئوری‌های نقد ادبی آشنا شود که متأسفانه اکنون و در کشورمان به خاطر سیاست‌های کور و تمامیت‌خواهی از نویسنده و منتفد ادبی دریغ شده است. در این معنا، چالش بزرگ نقد ادبی ایران، مسلح شدن به تئوری‌های نقد ادبی است. بی‌طرف بودن منتقد و نگاه نافذ به اثر و صاحب اثر – البته در صورت نیاز. این دومی اما در مناسبات نقد ادبی ایران بیشتر رواج دارد. یعنی نوشته‌ای نقد نمی‌شود مگر آن که صاحب نوشته را به دوستی یا دشمنی بشناسند. در هر حال خود اثر در رفاقت یا کین منتقد مدعی بی‌طرفی گم می‌شود و لشکر موافق‌ها یا مخالف‌های نویسنده اثر کم یا زیاد می‌شود.

مهم‌ترین چالش‌ها در نقد ادبی

مجهز نبودن به ابزار نظری نقد موجی می‌شود که در روزنامه، هفته‌نامه، مجله‌ها و جُنگ‌های ادبی کاغذی و اینترنتی، شاهد گزارش یا معرفی کتاب باشیم به جای نقد. گزارش می‌شود که کتاب چند صفحه است، چند شعر یا داستان دارد، نویسنده اهل کجا است و چند جمله از اینجا و آنجای کتاب هم بدون این که دلیلی برای آوردن‌شان باشد، ذکر می‌شود. این‌ها نقد نیست که رابطه متقابل نویسنده، خواننده و متن را بررسی نمی‌کند. نقد نیست، چون رابطه درونی متن با زبان را هم به خواننده نشان نمی‌دهد. نقد نیست، چون در‌هم‌آمیزی اندیشه و تخیل نویسنده که برآمد آن نوشته‌ی مورد بررسی است را نشان نمی‌دهد و خواننده هم سرانجام شاید نداند که کجای متن تخیل است، و واقعیت زیبایی که با ذهنیت نویسنده در هم آمیخته و دست‌مایه نویسنده شده تا متن آفریده شود را در نمی‌یابد. باز هم نقد نیست، چون رابطه درونی متن و بیناخط‌هایی که سفید هستند و ذهنیتی که خواننده به آن می‌اندیشد یا می‌تواند بیاندیشد را نشان نمی‌دهد. نقد نیست، چون به بررسی جامعه‌شناسانه زمان و مکانی که نوشته مربوط به آن است و بررسی روان‌شناسانه‌ی شخصیت‌ها که هر یک در طول متن قد می‌کشند یا برشی از زندگی آنها نشان داده می‌شود، نمی‌پردازد. چرایی چنین نوشته‌هایی که نام نقد هم بر پیشانی دارند، مجهز نبودن به اصول و مبانی نقد ادبی است. آنچه به نام نقد می‌خوانیم، گاه چنان با انشای بدی هم نوشته می‌شود که انسان از متن و نوشته‌ای که آن را نقد می‌کند (بخوان معرفی می‌کند)، بیزار می‌شود.

در شرایطی که سر تا پای جامعه با رویکردی ایدئولوژیکی مواجه باشد، هم ادبیات در معرض مرگ خاموش قرار می‌گیرد و هم هنر نقد ادبی.

آنچه ذکر کردم، چالشی است که پیش روی نقد ادبی ایران است. البته که ایرانیان هم در ایران ، توانایی به دست آوردن مبانی نقد را دارند، اما رابطه که جای ضابطه را می‌گیرد از یک طرف، و سیستم حکومتی که با اعمال دیکتاتوری و سانسور، از طرف دیگر، هر صدایی مگر آنچه بر وفق مرداش هست را خاموش می‌کند، اجازه‌‌ی بالندگی به ذهنیت نقادانه نیز نمی‌دهد. در شرایطی که سر تا پای جامعه با رویکردی ایدئولوژیکی مواجه باشد، هم ادبیات در معرض مرگ خاموش قرار می‌گیرد و هم هنر نقد ادبی.

عباس شکری، نویسنده

عباس شکری، نویسنده

تاریخ نقد ادبی در ایران هم شاهد این مدعا است: فاطمه‌ سیاح در نقد ادبی جدید ایران از پیشروان است. هم‌ او بود که بیش از هفتاد سال پیش درس نقد ادبی و ادبیات تطبیقی را در دانشگاه تهران بنیاد کرد و شاگردان شایسته‌ای هم پرورد و گفتارهایی در نقد ادبیات ایران نوشت که بنیاد آنها بر استدلال علمی و عینی استوار بود. اما باور او به مارکسیسم و تعلق او به مکتب رئالیسم سوسیالیستی، به تحلیل‌های انتقادی او از ادبیات آسیب رساند، دامنه‌ی باور او به رئالیسم اجتماعی به آن جا رسید که حتا نویسندگا ن معتبری مانند مارسل پروست و جیمز جویس نیز در حوزه‌ی اعتنای او قرار نگرفتند. سیاح آن چنان شیفته‌ی سنت رئالیسم تولستوی و بالزاک بود که تخیّل را که جوهر آفرینش هنری است فروگذاشت و تنها به وصف واقعیت دل بست، غافل از اینکه هرچند آبشخور هنر زندگی است، اما این تخیل هنرمند است که در واقعیت زندگی تصرف می‌کند و با نیروی خیال آن را به صور ت اثری هنری باز می‌آفریند.


بیشتر بخوانید: بحران نقد ادبی در دوره فترت • دعوت به بحث


به دوره‌ای برسیم که هم نسل‌های ما به یاد دارند و سایه سیاست چنان بر ادبیات سنگینی می‌کند که نقد ادبی باید تبدیل می‌شد به نقد سیاست ادبی. “ادبیات قبل از انقلاب – از کودتای سی و دو تا سال پنجاه و هفت – در یک نگاه کلی، ادبیاتی‌ست متعهد به نوعی آرمان اجتماعی و بر یک سلسله یقین‌‌ها استواراست. تعریف معینی از انسان و زبان و گذشته‌ی فرهنگی دارد، در وجه غالب‌اش زبان تاریخی‌ست که غایتی روشن دارد. به تعبیری ادبیات این دوره به نگاهی سیاسی تقلیل می‌یابد. نه از نگاه انتقادی تند و تیز هدایت خبری هست که کل فرهنگ را به چالش می‌کشد و نه از نگرانی‌های نیما که فرهنگ شعری هزارساله را در بن‌بست می‌‌بیند و قصد شکستن سد سدید را دارد. به اجرا در آمدن طرح نوین هدایت و نیما در گرو نقد فرهنگ گذشته بود، آنچه در طی قرون، قدسی شده و سد و مانع نگرش عرفی به زندگی و ادبیات بود. به سبب این نوع درگیری میان گذشته و اکنون بود که از منظر پیشروان ادبیات نوین، در دوره‌ای بحرانی به سر می‌‌بردیم.” (ترجمه گفتاری از جرج اورول)

[دوران جمهوری اسلامی] عصر نقد و سنجش نیست. عصر جانبداری و سرسپردگی است، نه بیطرفی. سیاست، سیاست آلوده به ایدئولوژی دینی، به وسیعترین معنا به نحوی بی‌سابقه به ادبیات هجوم برده است و این امر ما را از کشمکشی که همواره میان فرد و جمع جریان دارد، آگاه‌تر کرده است.

ادبیات ایران بعد از بهمن پنجاه و هفت که نقد ادبی هم تابعی از همین متغیر است، سیاسی‌-‌دینی می‌شود و کفه‌ی دینی نیز هر روز عرصه را هم بر سیاست و هم بر ادبیات تنگ می‌کند. در چنین فضایی فرهنگ نقد ادبی، جایی برای رشد و بالندگی پیدا نمی‌کند. یعنی، این عصر، عصر نقد و سنجش نیست. عصر جانبداری و سرسپردگی است، نه بیطرفی. سیاست، سیاست آلوده به ایدئولوژی دینی، به وسیعترین معنا به نحوی بی‌سابقه به ادبیات هجوم برده است و این امر ما را از کشمکشی که همواره میان فرد و جمع جریان دارد، آگاه‌تر کرده است. با گسترش این موج سیاهی و تیرگی و وزیدن تلخ‌کامی بر ادبیات ایران، ماهیت خطری که در آینده‌ی نزدیک ادبیات ایران را تهدید می‌کند، هنگامی آشکار می‌شود که کسی به بررسی دشواری نقد صادقانه و بدون پیشداوری در عصری مانند روزگار ما بپردازد. عصری که در آن فرد مجبور می‌شود در چیزی ذوب شود که مگر تمامیت‌خواهی خواست دیگری ندارد.

بنابراین پیروزی سانسور بر خلاقیت فرهنگی و حذف نقد، اندیشه، فرهنگ و ادبیات معاصر ایران را شاید بتوان از مهم‌ترین دستاوردهای دولت جمهوری اسلامی و وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی در سال‌های سیاه گذشته تلقی کرد. اما پیروزی جمهوری اسلامی در عرصه حذف ادبیات و هنر و اندیشه و تخیل غیرحکومتی و مستقل، با ارتقاء رشد و گسترش فرهنگ حکومتی و تک صدایی همراه نبود و جامعه ایرانی، به رغم تلاش پیگیر دستگاه‌های سانسور مستقیم و غیرمستقیم، به جامعه‌ای تک‌صدایی و تک‌فرهنگی بدل نشد.

پیروزی سانسور و شکست فرهنگ تک‌صدایی بازهم این واقعیت را به اثبات رساند که خلاقیت فرهنگی نه از حذف رقبا که بر بستر و در متن چالش و تبادل اندیشه‌های متنوع ارتقاء می‌یابد. سانسور میدان را از رقبا تهی و موقعیتی انحصاری برای فرهنگ حکومتی فراهم می کند اما این موقعیت انحصاری در غیبت خلق آزاد و رقابت و تبادل فرهنگی، برای فرهنگ متکی به سانسور و حذف نیز هیچ ثمری به بار نمی‌آورد.


بیشتر بخوانید: ما ادبیاتی‌ها کجای کاریم؟


برای نقد ادبی یک متد و سبک ساده‌ای وجود ندارد که بتواند کلیت نقد را در بربگیرد. اما به طور کلی منتقدان تمایل به ادامه ترسیم و مطالعه‌ی متون با منابع تاریخی و یا چارچوب‌های نظری دارند. سبک‌های نقد نیز متفاوت هست و همین رنگارنگی نیز موجب می‌شود که هر کس متن را بر اساس یکی از همین سبک‌ها به بررسی بنشیند.

یکی از سبک‌هایی که در دوران اخیر مورد توجه نظریه پردازان نقد ادبی قرار گرفته، نظریه شناخت ادبی بر اساس روش‌های علمی است. در این سبک که رویکردی است از شناخت علوم به شناخت ادبی، شیوه‌ی بررسی اثر ادبی همان‌گونه است که در علوم طبیعی.

پیروزی سانسور بر خلاقیت فرهنگی و حذف نقد، اندیشه، فرهنگ و ادبیات معاصر ایران را شاید بتوان از مهم‌ترین دستاوردهای دولت جمهوری اسلامی و وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی در سال‌های سیاه گذشته تلقی کرد. اما پیروزی جمهوری اسلامی در عرصه حذف ادبیات و هنر و اندیشه و تخیل غیرحکومتی و مستقل، با ارتقاء رشد و گسترش فرهنگ حکومتی و تک صدایی همراه نبود و جامعه ایرانی، به رغم تلاش پیگیر دستگاه‌های سانسور مستقیم و غیرمستقیم، به جامعه‌ای تک‌صدایی و تک‌فرهنگی بدل نشد.

در این سبک نقد ادبی، تنها یک وجه از یک اثر در نظر گرفته نمی‌شود. چند منتقد کار گروهی بر روی یک اثر انتخابی را شروع می‌کنند و هر یک جنبه‌ای از آن؛ مانند، روان‌شناسی، جامعه‌شناختی، زبان‌شناسی، زیبایی‌شناسی، تصنع‌های ادبی و سیر تکاملی شخصیت‌های اثر را بررسی می‌کند و در ترکیب نتیجه‌ی همه‌ی این بررسی‌ها نقدی کامل و همه‌جانبه در مورد اثر ارایه می‌شود. بدیهی است که به کارگیری همه‌ی این جنبه‌ها در رابطه است با فرایند اکتساب، سازماندهی و استفاده از اطلاعات، و در نتیجه می‌تواند به درک درستی از ادبیات و اثر مورد بررسی کمک کند. این چنین نقدهایی است که می‌تواند خواننده را در مواردی مانند درک شخصیت‌ها، تأثیرگذاری کردار آنها، جلب توجه مخاطب، نمایندگی بخشی از مردم جامعه، تبیین و تأویل شرایط و سرانجام یافتن راه حل و برون‌رفت از دشواری‌ها کمک کند. نیاز چنین نقدهایی، آزادی در انتخاب متن، آزادی بیان آنچه در پس تحلیل ادبی به دست می‌آید و صراحت می‌باشد که چالش بزرگ منتقدان ادبی در ایران است.

چنانچه آقای دکتر ضیاء موحد در گفت‌وگویی می‌گوید: برای نقد ادبی باید «مفهوم» داشت و این مفاهیم از فلسفه، از هنر، موسیقی و . . . می‌آید. برای اینکه کسی درباره نقد ادبی صحبت کند باید دانش عظیمی داشته باشد و مفهوم مرتبط با آن را در ذهن داشته باشد. وقتی این مفاهیم در ذهن قدمای ادبی ما وجود نداشته طبیعی است که تحلیل هم وجود نخواهد داشت لذا ما دچار فقر مفهومی هستیم. وقتی کسی با مباحث تخصصی‌تر در دانشگاه آشنا می شود ناخودآگاه مفاهیم زیادی در ذهن او برای تحلیل و تامل ایجاد می‌شود، البته نقد ادبی نزد هر منتقد دارای مفاهیمی است که لزوماً مفاهیم او با دیگر منتقد یکی نیست و متفاوت است.

بنابراین، چالش بزرگ نقد در ایران، رهایی ادبیات از چنگال پیدا و نهان سانسور است و مجهز شدن به ابزار علمی نقد ادبی و هم‌زمان رعایت بی‌طرفی و صداقت.

دوره‌های فترت ادبی

تاریخ ادبیات ایران دوران پر فراز و نشیب زیادی را پشت سر گذاشته و معروف‌ترین دوران فترت مربوط می‌شود به بعد از حضور اسلام در ایران. در دوران اخیر هم چندین بار ادبیات ایران با خاموشی و سکوت کوتاه و بلند مدت روبرو شده که نمونه‌های آن، دوران پیش از مشروطیت، دوران پهلوی اول، سال‌های پس از کودتای سی و دو و سی و پنج سال حکومت جمهوری اسلامی که خود نیز افت و خیز داشته است. هشت سال جنگ نیز با سکوت و سیاهی ادبیات همراه بود و سرکوب هنرمندان مستقل. این فضای سیاه و تار با مرگ خمینی، کمی باز شد و باز در دوران احمدی‌نژاد به زوال هشت ساله رسید. یعنی فترت ادبی در سه دهه‌ی گذشته سایه هماره‌ی آسمان ادبی ایران بوده است. علت این خاموشی و سکوت هم حکومتی است که تمامیت‌خواه است و هیچ چیز مگر خود و باور خود را برنمی‌تابد. این نوع نگاه هم در تقابل است با ادبیات مدرن که به طور ذاتی پدیده‌ای فردی است: یا اندیشه و احساس کسی را صادقانه بیان می‌کند، یا هیچ نیست.

چالش بزرگ نقد در ایران، رهایی ادبیات از چنگال پیدا و نهان سانسور است و مجهز شدن به ابزار علمی نقد ادبی و هم‌زمان رعایت بی‌طرفی و صداقت.

چنانکه گفتم،فرض بر این است که نویسنده مستقل است و در بیان اندیشه و تخیل خود هم آزاد. ولی همین که بخواهیم این اندیشه و تخیل ر ا به قالب الفاظ ببریم، می‌بینیم که ادبیات چگونه در خطر قرار می‌گیرد، زیرا عصری که در آن به سر می‌بریم، عصر دولت توتالیتر است که به فرد اجازه‌ی هیچ‌گونه آزادی نمی‌دهد و به احتمال نمی‌تواند بدهد.

وقتی کسی از توتالیتاریسم صحبت می‌کند، بلافاصله به فکر آلمان [هیتلری[، روسیه [استالین] و ایتالیای ]موسولینی] می‌افتد، ولی تصور می‌کنم باید این خطر را در نظر داشت که پدیده‌ی توتالیتاریسم، اکنون نه تنها جهانی شده که ما ایرانی‌ها دوره‌ی سرمای این نوع حکومت را که با دین هم درآمیخته است، بیش از همه‌ی مردم جهان حس می‌کنیم و معنای واقعی آن را، هم در عرصه‌ی اجتماعی و هم در حوزه‌ی هنری که ادبیات هم بخشی از آن است، درک می‌کنیم.

اکنون اما، بر پایه‌ی دلایل و شواهد موجود باید تصدیق کرد که توتالیتاریسم دینی حاکم بر ایران، به حدی که در هیچ یک از عصرهای گذشته حتی شنیده نشده بود آزادی فکر را برانداخته است. پی بردن به این نکته مهم است که کنترل توتالیتاریسم بر عرصه‌‌ی اندیشه نه تنها افکاری را که نباید داشته باشیم، بلکه همچنین افکاری که باید داشته باشیم را هم شامل می‌شود. توتالیتاریسم نه تنها بیان بعضی افکار و حتی به خاطر سپردن آنها را ممنوع می‌کند، بلکه به شما دیکته می‌کند که به چه باید فکر کنید، ایدئولوژی خاصی برای شما می‌سازد و می‌کوشد هم به زندگی عاطفی شما حاکم شود و هم مجموعه‌هایی از قواعد رفتاری مقرر کند. توتالیتاریسم تا حد امکان شما را به انزوا از دنیای خارج می‌کشاند و در جهانی مصنوعی محبوستان می‌کند که در آن هیچ معیاری برای مقایسه نداشته باشید. دولت توتالیتر سعی دارد دست‌کم همان‌قدر که کردار اتباع خود را زیر کنترل دارد، افکار و احساسات و عواطف آنان را نیز کنترل کند.

پرسشی که برای ما اهمیت دارد این است که آیا ادبیات می‌تواند در چنین فضایی به هستی ادامه دهد؟ به نظر من، پاسخ کوتاه این است که: نه، نمی‌تواند. بر همین اساس است که هم چالش بزرگ نقد ادبی پیش روی ایرانیان است و فترت آفرینش ادبی.


بیشتر بخوانید: قدرِ دو گندم آزادی


به هر حال این تنها امید برای هر کسی است که دغدغه‌ی ادبیات را به دل دارد. هر کسی که ارزش ادبیات را احساس کند، هر کسی که قادر به درک نقش محوری ادبیات در سیر تکاملی تاریخ بشر باشد، باید هم چنین در ک کند که ضرورت ایستادگی در برابر تمامیت‌خواهی، خواه تحمیل شده به ما از بیرون و خواه از درون، مسأله‌ی مرگ و زندگی است.

بنابراین و با توجه به سیاست تاریک اندیش دولت‌های جمهوری اسلامی در سه دهه‌ی گذشته، ادبیات در محاق مانده و کمتر آفرینشی منتشر شده که توانسته باشد از تیغ سانسور مصون مانده باشد. یعنی، اندیشه و تخیل آفرینش‌گر را قیچی کرده و بعد چیزی غیر از آنچه می‌بایست بوده باشد را به مخاطب تحویل داده‌اند. در این حالت هست که ادبیاتی فرصت نمایش پیدا می‌کند که وابسته به سیاست‌های حاکم باشد یا خنثی. محتوای چنین ادبیاتی را می‌شود به صورت زیر دسته‌بندی‌ کرد:

- رشد ناسیونالیزم باستان گرا
- اخلاق گرایی و مصالحه‌جویی
- پرهیز از مسلک‌های سیاسی بر اثر خفقان موجود
- احساسات گرایی و رومانتیسم

در هر دهه‌ای دوره فترت و ضعف فعالیت‌های هنری وجود داشته. در واقع می‌توان گفت وضعیت حال حاضر، دوره فترت دگرزیستی ادبیات را پشت سر می‌گذارد. این را می‌گویم که حتا حمله‌ی اعراب، مغول‌ها و تیمور هم نتوانست ادبیات و فرهنگ این آب و خاک را نابود کند.

فعالیت‌های ادبی خنثی نمی‌شوند بلکه نفی دیالکتیکی می‌شوند. به این معنا که در مبحث خود نوعی کنکاش کرده و به بازنگری راه پشت سر گذاشته شده می‌پردازند، ژرف‌نگری می‌کنند و سعی دارند فعالیت‌ها را در راهی جدید بسترسازی کنند.به این کار، در ادبیات پوست‌اندازی می‌گویند. به این معنا که شاعران و نویسندگان هر سرزمینی در ابعاد مختلف کاری خود؛ قصه‌نویس، شاعر، مجسمه‌ساز، نقاش و … باید پوست‌اندازی کنند. حرکت دریا را در سطح شاهد نیستیم، اما در زیر آب در جریان است و برای فردای فترت اکنون، چاره‌اندیشی می‌کند.

اگرچه ادبیات نیز چون هرآن چیز دیگر در این سرزمین بلا‌زده به سیاست آغشته است. پس به اجبار این¬گونه می‌گوییم:

دوران فترت در فضای بسته، بهترین دوران است برای اندیشیدن به گذشته، طرح و برنامه ریختن، و به انتظار زمان فضای باز نشستن و آن‌گاه عمل کردن. باید فکر کرد که چه بر سر ادبیات آمده و چرا؟ البته ایکاش به کلی خاموشی ادبیات و هنر و فرهنگ وجود نداشت که نیازی به بازاندیشی گذشته در این دوران باشد. اما با توجه به تجربه‌ی دورانی که ادبیات در محاق بوده و فرصت نگریستن به روزهای گذشته از دست رفته، باید اکنون را چراغی برای فردا کرد که گذشته‌ی آن است.

با این حساب، ادبیات ایران و تولیدات داخلی آن دچار فترت است. می‌گویم داخلی، چون در پاسخ هر دو پرسش، بخش آفرینش‌های ادبی ایرانیان ساکن خارج را در نظر نگرفته‌ام. در خارج از ایران حجمی انبوه از کتاب؛ داستان، شعر، رمان، مجله و … منتشر شده و می‌شوند که به علت نبود سیستم درست نشر و توزیع، کمتر می‌شود به همه‌ی آنها دسترسی داشت. البته تعداد تیراژ با کمال تأسف چندان کم است که انگار ادبیات ایران در تبعید هم در فترت است. اگر نخواهم نام فترت را بر آن نهم، باید بگویم علیرغم آزادی بیان، آزادی انتشار و همه‌ی مبانی نشر، ادبیات ایران در تبعید، ضمن بالندگی و وارد عرصه‌های نوین ادبیات شدن، نتوانسته با اقبال بزرگی روبرو شود که انگار در محاق است.

حوزه‌ی نقد در خارج هم مگر چند نفر که از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمی‌رود، دچار همان مشکلاتی هست که در داخل. به ویژه آفرینش‌گرانی که در دهه‌ی اخیر به خارج آمده‌اند، همان فرهنگی که پیش از این یادآور شدم را با خود آورده‌اند و سرمشق‌شان هم هست.

در همین زمینه:


ما ادبیاتی‌ها کجای کاریم؟
بحران نقد ادبی در دوره فترت • دعوت به بحث
قدرِ دو گندم آزادی

خبر خوش؛ دسترسی رایگان به کتاب با رعایت قانون حق تکثیر

$
0
0

آثاری از برندگان نوبل ادبی مانند رمان‌های کنوت هامسون، ادبیات وحشت مانند آثار استیون کینگ و رمان‌های پلیسی. همه این کتاب‌ها را خوانندگان نروژی می‌توانند به طور رایگان از طریق اینترنت به‌دست بیاورند و بخوانند.

مرکز بایگانی کتاب‌های دیجیتال در کتابخانه ملی نروژ

مرکز بایگانی کتاب‌های دیجیتال در کتابخانه ملی نروژ

کتابخانه ملی نروژ در سایت «bokhylla»  [به معنی: قفسه کتاب] ۱۳۵ هزار عنوان کتاب را به طور رایگان در اختیار کتابخوانان قرار داده است. به‌زودی این تعداد کتاب به ۲۵۰ هزار عنوان افزایش می‌یابد.

کتابخانه ملی نروژ ۱۳۵ هزار عنوان کتاب را به طور رایگان در اختیار کتابخوانان قرار داده است. به‌زودی این تعداد کتاب به ۲۵۰ هزار عنوان افزایش می‌یابد.

کتابخانه ملی نروژ به ازای هر عنوان کتابی که در سایت قفسه کتاب در اختیار کتابخوانان قرار می‌دهد، مبلغی را از طریق اتحادیه ناشران و نویسندگان نروژ به نویسندگان و ناشران این آثار می‌پردازد.

کتابخانه ملی نروژ آثاری را که پیش از سال ۲۰۰۱ منتشر شده‌اند، برای بازنشر در سایت «قفسه کتاب» برمی‌گزیند. در کشورهای غربی طبق قانون کپی‌رایت، پس از ۷۰ سال از چاپ نخست یک اثر می‌توان آن را در اختیار عموم قرار داد.

کتابخانه ملی نروژ با اتحادیه ناشران و نویسندگان این کشور قراردادی منعقد کرده است. مطابق این قرارداد کتابخانه به ازای هر صفحه کتابی که به طور دیجیتال در اینترنت انتشار پیدا می‌کند، ۰/۳۶ کرون (تقریباً  ۴۶۰تومان) به نویسنده و ناشر کتاب پرداخت می‌کند. این مبلغ به اقبال کتاب و تعداد خوانندگان آن بستگی ندارد و هیچ تفاوتی بین کتاب‌هایی که فقط یک بار به چاپ رسیده‌اند، با کتاب‌هایی که چندین بار چاپ شده‌اند و هزاران مخاطب پیدا کرده‌اند وجود ندارد. اتحادیه ناشران و نویسندگان نروژ آنگاه این مبلغ را بر اساس توافق با اعضایش بین نویسندگان تقسیم می‌کند.

یکی از کارمندان کتابخانه ملی نروژ در حال اسکن کردن یک کتاب

یکی از کارمندان کتابخانه ملی نروژ در حال اسکن کردن یک کتاب

نویسندگانی که با انتشار آثارشان در سایت کتابخانه ملی نروژ موافق نیستند، می‌توانند کتباً تقاضا کنند کتابشان حذف شود. تاکنون اما فقط ۳۵۰۰ عنوان کتاب از این مجموعه حذف شده است. کتاب‌های حذف شده جزو آثار نویسندگان سرشناس جهان که میلیون‌ها مخاطب دارند نیستند. بیشتر این کتاب‌ها، کتاب‌های درسی و کتاب‌های علمی‌اند که همواره همه جای جهان فروش خوبی دارند و ناشران می‌توانند درآمد زیادی از طریق انتشار و عرضه آنان به‌دست آورند.

کتابخانه ملی نروژ با اتحادیه ناشران و نویسندگان این کشور قراردادی منعقد کرده است. مطابق این قرارداد کتابخانه به ازای هر صفحه کتابی که به طور دیجیتال در اینترنت انتشار پیدا می‌کند، ۰/۳۶ کرون (تقریباً ۴۶۰ تومان) به نویسنده و ناشر کتاب پرداخت می‌کند.

ابتکار کتابخانه ملی نروژ تاکنون هیچگونه تأثیر منفی هم بر بازار کتاب نداشته است. هدف از این برنامه این است که کتاب‌هایی که پیش از این انتشار یافته‌اند، اما اکنون فراموش شده‌اند یک بار دیگر در اختیار عموم مردم قرار بگیرند و سرانه کتابخوانی در سال هم افزایش یابد.

۸۵ درصد کاربران نروژی در این مدت از ۱۳۵ هزار عنوان کتابی که در سایت کتابخانه ملی نروژ قرار دارد استفاده کرده‌اند. کاربران اجازه ندارند این کتاب‌ها را دانلود و در کامپیوترشان ذخیره کنند. آنها فقط می‌توانند کتاب‌ها را به طور آن‌لاین مطالعه کنند. این مجموعه در اختیار کاربران نروژی قرار دارد و پژوهشگران از سراسر جهان هم می‌توانند به آن دسترسی داشته باشند.

کارشناسان و ناظران امیدوارند که بتوان در آینده در دیگر کشورهای جهان هم چنین روش‌هایی را برای دسترسی ارزان یا رایگان به کتاب به کار گرفت.

در اینترنت فارسی‌زبان قفسه‌های کتاب زیادی وجود دارد و بسیاری از آثار نویسندگان ایرانی به طور غیر قانونی و گاهی هم با موافقت نویسنده به شکل پی‌دی‌اف و به طور رایگان در اختیار کتابخوانان قرار گرفته است. اما تاکنون هیچ قانون و روشی برای این کار به وجود نیامده و قانون حق تکثیر یا کپی‌رایت هم رعایت نمی‌شود.

حق نشر، حقِ تکثیر یا کپی‌رایت به مجموعه‌ای از حقوق انحصاری گفته می‌شود که به ناشر یا پدیدآورنده یک اثر تعلق می‌گیرد و حقوقی از قبیل نشر، تکثیر و الگوبرداری از اثر را شامل می‌شود. کنوانسیون برن که بر اجرای قانون کپی‌رایت نظارت دارد، کشورهای امضاکننده معاهده را ملزم می‌کند که آثار پدیدآورندگان سایر کشورهای امضاکننده را هم‌چون آثار پدیدآورندگان تبعه خود مورد حمایت کپی‌رایت قرار دهند.

در ایران در سال ۱۳۴۸ قانون حمایت حقوق مؤلفان و مصنفان و هنرمندان به عنوان بدنه اصلی حق تکثیر در ایران تصویب شد. اما ایران تاکنون به معاهده برن نپیوسته و قانون کپی‌رایت را امضاء نکرده است.

در همین زمینه:

حق تکثیر (کپی‌رایت)؛ آری یا نه؟

چهارمین جشنواره فولکلور کردی در پیرانشهر

$
0
0

مؤسسه فرهنگی و هنری “الهه هنر” با همکاری انجمن ادبی “روناک” چهارمین جشنواره فولکلور کُردی را در شهر پیرانشهر برگزار می‌کند.

جشنواره فولکلور کُردی در پیرانشهر

جشنواره فولکلور کُردی در پیرانشهر

خبرگزاری “کردپا” گزارش داد که در این جشنواره اشکال مختلف هنری مانند بیت و حیران، تک‌خوانی، لاوک، مقام، طنز، پند، بالوره، هوره، چمری، سیاچمانه، لای لای، و ترانه‌هایی که زنان و مردان کُرد هنگام زندگی هرروزشان می‌خوانند، از بخش‌های مختلف جشنواره فولکلور کُردی در شهر پیرانشهر است.

مؤسسه “الهه ‌هنر” و انجمن ادبی “روناک” اعلام کرده اند که هدف‌شان از برگزاری این جشنواره، ارج‌گذاری و حفاظت از فولکلور کُردی، یادآوری تاریخ فرهنگ و هنر ملت کُرد و ایجاد فرصتی مناسب جهت پژوهش در ادبیات شفاهی است.

برگزارکنندگان این جشنواره همچنین اعلام کرده‌اند که آخرین مهلت ارسال آثار به دفتر جشنواره بیستم بهمن‌ماه سال جاری است.

در همین زمینه:

نشانی تماس با جشنواره فولکلور کُردی در پیرانشهر

نقاشی‌هایی از جنس نفت و رنج

$
0
0

01

نفت: عامل توسعه یا عقب‌ماندگی؟ شاید در هیچ آینه دیگری به جز این «طلای سیاه» و البته بد بو نتوان هم‌زمان تصویر شادی‌ها و رنج‌‌های یک ملت را دید. مردمی که نفت برای آن‌ها می‌تواند ثروت و رفاه به همراه بیاورد اما در عین حال می‌تواند عامل قدرت‌طلبی، کشمکش‌های سیاسی داخلی و خارجی و یا به قول برخی مورخین عامل عدم رشد دمکراسی نیز باشد. صد سال است که نفت در ایران کشف شده، و این اکتشاف ایران و سپس خاورمیانه را وارد عصر جدیدی کرده است. زندگی ایرانی‌ها به طور عمومی و زندگی بسیاری از مردمان مناطق نفت خیز، به طور خاص، در این صد سال با سرنوشت نفت گره خورده است. این موضوعی است که امین روشن، هنرمند نقاش، برای آفرینش‌های هنری خود انتخاب کرده.

صفحه بعد:

نقاشی با نفت خام روی پارچه

“بسیج و سپاه وظیفه پاسداری از زبان فارسی را بر عهده دارند”

$
0
0

حمید رضا مقدم‌فر، معاون فرهنگی و اجتماعی سپاه پاسداران در گفت‌و‌گویی که خبرگزاری بسیج با او انجام داده اعلام کرد که بسیج و سپاه پاسداران قصد دارند وظیفه پاسداری از زبان فارسی را هم به عهده بگیرند.

حمید رضا مقدم‌فر، معاون فرهنگی و اجتماعی سپاه پاسداران

حمید رضا مقدم‌فر، معاون فرهنگی و اجتماعی سپاه پاسداران

آقای مقدم‌فر که در سال‌های ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۰ مدیر عامل خبرگزاری فارس هم بوده است، گفت: “احیا و حفظ زبان فارسی برای تمام افرادی که ولایت‌مدار هستند و عرق دینی، ملی و مذهبی دارند، یک امر واجب است.”

او همچنین از آموزش زبان انگلیسی در مدارس انتقاد کرده و گفته است: “اخیراً طرح‌هایی مطرح شده است مبنی بر آموزش زبان خارجی در مقطع ابتدایی که اگر به تصویب برسد زبان فارسی را برای نسل آینده یک زبان بی‌ارزش خواهد شد.”

معاون فرهنگی و اجتماعی سپاه پاسداران خبر داد که موضوع “پاسداری از زبان فارسی”  یکی از اولویت‌های مرکز مطالعات راهبردی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. او گفت: “مطالعات ما در حال انجام است و در صدد این هستیم تا راهکارهای موجود را شناسایی کنیم.”

آیت‌الله خامنه‌ای هم پیش از این، در ۱۹ آذر ماه در دیدار با اعضای شورای انقلاب فرهنگی از گسترش آموزشگاه‌های زبان انگلیسی در ایران انتقاد کرد و این آموزشگاه‌ها را منتقل‌کننده سبک زندگی غربی دانست.

خوزه امیلیو پاچِکو، نویسنده نامدار مکزیکی درگذشت

$
0
0

خوزه امیلیو پاچِکو، نویسنده، شاعر، پژوهشگر و مترجم نامدار مکزیکی، در ۷۴ سالگی درگذشت.

خوزه امیلیو پاچِکو به‌هنگام دریافت جایزه معتبر سروانتس در سال ۲۰۰۹

به‌گزارش آسوشیتدپرس، شورای ملی فرهنگ و هنر مکزیک و انریکه پنیا نیِتو، رئیس‌جمهور این کشور خبر درگذشت پاچِکو را تأیید کردند.

خوزه امیلیو پاچِکو به‌عنوان یکی از شاعران برجسته مکزیک و یکی از مطرح‌ترین نویسندگان داستان‌های کوتاه نیز شناخته می‌شود.

پاچِکو فرزند یک حقوق‌دان بود و در۳۰ ژوئن ۱۹۳۹ در مکزیکوسیتی به‌دنیا آمد.

او در دهه ۱۹۵۰، زمانی که نوجوانی بیش نبود نخستین آثار خود را منتشر کرد و در طول زندگی‌اش چندین جایزه ادبی، از جمله در سال ۲۰۰۴ جایزه پابلو نرودا، در سال ۲۰۰۵ جایزه گارسیا لورکا و سرانجام در سال ۲۰۰۹ جایزه سروانتس، معتبرترین جایزه ادبی کشورهای اسپانیایی‌زبان را دریافت کرد.

خوزه آنتونیو رودریگرز عضو هیئت داوران وقت جایزه سروانتس در آن زمان پاچکو را به‌عنوان “نماینده کل زبان اسپانیایی” و “شاعری استثنایی، عمیق، با آزادی اندیشه و توانا در خلق جهان خود و همچنین مسلط به زبانی بی‌عیب و نقص” معرفی کرد.

خوزه امیلیو پاچِکو در دانشگاه‌های آمریکا و کانادا تدریس کرد و آثار نویسندگان و نمایشنامه‌نویسان بزرگی چون ساموئل بکت، تنسی ویلیامز و تی‌.اس. ‌الیوت را ترجمه کرده است.

از جمله مشهورترین آثار او مجموعه اشعار “بازگشت به سیزیف”، داستان‌های کوتاه “مبارزه در صحرا” و رمان “مرگ در دوردست” هستند.


سهند صاحبدیوانی؛ داستان‌گوی برگزیده هلند

$
0
0

داستان‌هایش را این‌طور شروع می‌کند: «سلام سهندم. سهند صاحبدیوانی، فرزند علیرضا صاحبدیوانی؛ حسابدار سیاسی، نوه شاهپور صاحبدیوانی؛ آجودان، نبیره رضا صاحبدیوانی؛ فرمانده ارتش و ندیده نایب علی خان صاحبدیوانی؛ پهلوان. داستان‌گویی را روی دوش پدرم یاد گرفتم. روزهایی که من را روی دوشش سوار می‌کرد و در حالیکه که من با یک دست مو‌هایش را گرفته بودم و با یک دست دیگر سیب‌زمینی با مایونز ملچ و ملوچ می‌کردم، بین کانال‌های شهر آمستردام قدم می‌زد و برایم قصه می‌گفت؛ قصه‌هایی که از مادربزرگش شنیده بود، قصه‌های شاه عباس، شاهنامه، جنگ‌های پدربزرگ پهلوانی‌ها و بدمستی‌های پدر شیرازی‌اش و شجاعت و خماری مادر زابلی‌‌اش.»

cafmssd02

ایجاد فضای مناسب برای ترویج داستان‌گویی بین جوانان

سهند صاحبدیوانی پس از ده سال فعالیت در زمینه داستان‌گویی و نوازندگی در هلند و به خصوص در شهر آمستردام٬ ۲۶ ژانویه به عنوان داستان‌گوی سال هلند برگزیده شد. این سومین سالی بود که این داستان‌گوی ایرانی‌تبار ۳۳ ساله، در هلند نامزد داستان‌گوی سال شده بود.

داوران سهند را به خاطر نقش بی‌نظیرش در تشویق و ترویج قصه‌گویی بین جوانان در هلند به عنوان داستان‌گوی سال انتخاب کردند. به گفته داوران، سهند در اجراهای شخصی و فضایی که در مرکز فرهنگی «مضراب» در آمستردام ایجاد کرده٬ توانسته هنر داستان‌گویی را بین جوانان از ملت‌ها و کشورهای مختلف زنده کند. از فعالیت‌های این هنرمند و تلاش او برای همکاری با هنرمندان مختلف از سراسر دنیا هم قدردانی شده است، مخصوصاً از تلاش او به عنوان یک ایرانی برای همکاری با یک داستان‌گوی اسرائیلی. البته روش داستان‌گویی سهند که روی صحنه با شور و هیجان درآمیخته نیز از چشم داوران پنهان نمانده است.

هنر نقالی و داستان‌پردازی

سهند صاحبدوانی در ۱۴ سالگی، زمانی که آنه فان دلفت، یک معلم زبان هلندی و داستان‌گوی مطرح هلندی از او و ۱۲ نوجوان مهاجر دیگر خواست که داستان‌هایشان را روی صحنه اجرا کنند٬ می‌دانست در آینده چه حرفه‌ای را در پیش خواهد گرفت: داستان‌سرایی و داستان‌گویی.

سهند در کنار پدری کتابخوان و فیلم‌دوست و مادری خواننده و اهل موسیقی بزرگ شده است. او در سال ۱۹۹۰ وقتی که ده سالش بود، در «خانه آفتاب»، اولین رستوران ایرانی در شهر آمستردام حمید دانشور، بازیگر تئاتر را روی صحنه دید که داستان رستم و سهراب را اجرا می‌کرد. همان‌موقع محسور هنر نقالی و داستان‌گویی شد.

او با تعجب به چهره‌های کنجکاو و هیجان‌زده تماشاگران و چشم‌های پراشکشان نگاه کرد و از پدرش پرسید: «مگر مردم نمی‌دانند که رستم، آخر داستان سهراب را می‌کشد؟ پس چرا اینقدر با هیجان داستان را دنبال می‌کنند؟»

پدر هم در پاسخ گفت: «این هنر نقال است. داستان را با چنان هیجانی تعریف می‌کند که حتی اگر داستان زندگی خودت هم باشد با دقت به آن گوش می‌دهی تا پایان داستان.»

«مضراب» آرزوی دوران نوجوانی

مضراب؛ فضایی صمیمی و شادh5>

سهند صاحبدیوانی روی صحنه اولین اجرایش در ۱۴ سالگی (۱۹۹۴) آینده‌اش را پیش چشم مجسم کرد: یک اتاق با میزهای چهارگوش چوبی و چهارپایه‌های کوچک٬ یک سماور و فرش‌ها و پشتی‌های ایرانی. وسط این اتاق سهند صاحبدوانی به عنوان داستان‌گو ایستاده است و شنوندگان هم اطرافش حلقه زده‌اند. آرزوی او ۱۰ سال بعد، در سال ۲۰۰۴ در کافه‌ای کوچک و دنج در محله جردن که از محله‌های مردمی آمستردام است، تحقق پبدا کرد.

این کافه که «مضراب» نام گرفت٬ با شب‌های موسیقی و چای و آش رشته شروع به کار کرد. «مضراب» به مرور زمان به پاتوق نوازنده‌های جوان آمستردام از ملیت‌های مختلف تبدیل شد. در «مضراب» نوازندگان با هم بداهه‌نوازی می‌کنند و روی ریتم و ملودی موسیقی از سراسر جهان با هم دیگر همنوازی‌هایی دارند. در «مضراب» ۱۵ نفر جای نشستن و شاید ۱۰ نفر هم جای ایستادن داشتند٬ اما بیشتر از ۶۰ نفر را در خود جا می‌داد و در همان حال ۵۰ نفر هم پشت در به انتظار می‌ایستادند.

cafmssd03

پس از یک سال شب‌های داستان‌گویی «مضراب» هم شروع شد. اول به هلندی و بعد‌ها به انگلیسی.

«مضراب» کوچک به علت استقبال زیاد مجبور به تغییر مکان به جایی بسیار بزرگ‌تر در شرق آمستردام شد و پس از آن به شمال آمستردام رفت. مضرابی که شب‌های داستان‌گویی را با پنج نفر شروع کرد پس از ده سال با حضور ۲۰۰ نفر برگزار می‌شود. آش رشته‌ای که در روزهای اول شاید دو مشتری داشت امروز بین هزاران بازدید‌کننده مضراب تبدیل به یک اصطلاح برای سوپ ایرانی شده است که «مامان» آن را می‌پزد.

«مضراب» اما همچنان با درآمدی که از چای یک یورویی و سوپ چهار یورویی و قلکی که از محبت و لذت مردم با سکه‌های ته جیبشان پر می‌شود٬ اداره می‌شود.

فضایی الهام‌بخش

>
داستان‌گویی در کافه مضراب

سهند صاحبدیوانی در «مضراب» فضایی ایجاد کرده است که در آن بسیاری از داستان‌گویان قدیمی جان تازه‌ای گرفتند و بسیاری از داستان‌گویان نوپا داستان‌گویی حرفه‌ای شدند.

«مضراب» الهام‌بخش بسیاری از هنرمندان آلترناتیو آمستردام بوده است. از نوازندگان گرفته تا شاعران و نقاشان و عکاسان و رقصنده‌ها؛ محلی که نه تنها جایی برای هنرمندان است بلکه فضایی است آزاد برای کنشگران اجتماعی از سراسر دنیا برای طرح دغدغه‌های شخصی و اجتماعی‌شان؛ از کنشگران اسراییلی و ایرانی و فلسطینی گرفته تا کنشگران دگرباشان جنسی و حامیان محیط زیست.

مضرابی که با موسیقی شروع شد و با داستان‌گویی بزرگ شده٬ امروز محلی است برای تآ‌تر تجربی٬ تآتر بداهه٬ آموزش رقص و موسیقی٬ شب‌های فیلم٬ شب‌های بحث درباره انقلاب‌ها و تغییرات جهانی. «مضراب» محلی است که بسیاری آن را خانه می‌دانند٬ بسیاری مدرسه و بسیاری از مهاجران و غیر مهاجران در چاردیواری آن آغوش گرم و امن خانواده‌ای پر مهر و بی‌قضاوت را پیدا کردند.

بسیاری هم تلاش کردند که داستان مضراب و روح زندگی که در آن جریان دارد را بیان کنند. برخی با ساخت مستند و برخی با کارتن. با گزارش تلویزیونی کوک در بی‌بی‌سی فارسی و گزارش ویدیویی رادیو هلند.

حفظ حرفه و سنت داستان‌گویی

cafmssd04

سهند صاحبدوانی که برای اولین اجرای رسمی‌اش در چادری در ساحل شرق آمستردام مقابل ۱۰ نفر٬ ۳۰ یوور و ماکارونی‌ای به قول خودش بدمزه دریافت کرد٬ امروز همراه با چند گروه داستان‌گویی و نوازندگان مختلف برای سالن‌های بزرگ هزار نفری برنامه اجرا می‌کند. او داستان‌های قهرمانان ایرانی٬ هندی و فنلاندی را با داستان‌های بازیگوشی‌ها و انقلابگری پدرش و آواز‌ها و مقاومت مادرش و بوی آش و نوای تار درمی‌آمیزد. او در کنار نوازندگان مجاری و ترک و ایرلندی و در کنار داستان‌گو‌های هلندی و اسراییلی و آمریکایی از زندگی می‌گوید؛ از زندگی مشترک ما آدم‌ها از قرن‌های دور تا امروز و شاید حتی آینده.

سهند صاحبدیوانی از امروز تا یک سال داستان‌گوی کشور هلند است؛ داستان‌گویی که به گفته بسیاری از داستان‌گو‌های مطرح هلند نقش بسیار بزرگی در زنده نگه داشتن این فرهنگ و حرفه و تبدیل آن به یک فرهنگ عمومی و فراگیر ایفا کرده است.

در همین زمینه:

 «شتر تروآ» برنامه رادیویی سهند صاحبدیوانی در زمانه 

مقایسه‌ی تجربه‌ی حقوقی در رمان‌های “محاکمه”و “بیگانه”

$
0
0

کافکا برداشتی بدبینانه از وضعیت حقوقی امپراطوریِ اتریش- مجارستان داشت. او در مطلبی با عنوان “درباره‌ی حقوق” نوشته است: «حقوق ما بسیار قدیمی است، در نتیجه تفسیر‌های آن نیز ماحصل قرن‌ها کار تفسیری‌ست و ظاهرِ قانون به خود گرفته است. هر چند هنوز امکان آزادی در تفسیر وجود دارد، اما این آزادی به شدت محدود است.» بدیهی ست که چنین آزادی محدودی اجازه‌ی ظهور و تاثیر گذاری ذهن‌های خلاق را نمی‌داد. عجیب نیست که حقوق مانند یک تجربه‌ی کابوس وارِ سمج در ذهن رمان‌های کافکا جاری ست.

از سوی دیگر آلبر کامو نیز از نویسندگانی ست که علاقه‌مندان به خوانش حقوقی از آثار ادبی را به خود جذب کرده است. آن‌ها به بررسی این موضوع پرداخته‌اند که آیا رمان بیگانه تنها نقدی معتدل از نوعی از استدلال حقوقی ساری و جاری در دادگاه هاست یا نقدی ست رادیکال از حقوق بدین معنا که استدلال حقوقی را همیشه بیش از حد عام، بیمار و ناتوان ارزیابی می‌کند.

در این نوشته بر آنم تا به مقایسه‌ی توصیفاتی که هر یک از این دو رمان از تجربه‌ی دادرسی حقوقی می‌کنند بپردازم.

محاکمه: سازمان دادگستری به مثابه‌ی سازمانی بیگانه

تامل درباره‌ی حقوق یکی از بخش‌های پررنگ آثار کافکا است. تحصیلات کافکا در رشته‌ی حقوق بود و او در دانشگاه واحدهایی درباره‌ صلاحیت حقوقی آلمان، حقوق بین‌الملل، حقوق اساسی، حقوق تجارت، حقوق اداری، حقوق بازرگانی و ارث خواند. کافکا غیر از آنکه حقوق‌دان بود، مدتی در یک دفتر حقوقی کارآموزی کرد و یک سالی هم در دادگستری در بخش مربوط به پرونده‌های کیفری مشغول به کار شد. اما به‌زودی از این شغل دست کشید و در شرکت بیمه مشغول شد. کار او بررسی جراحت‌های کارگران حین انجام کار در واحدهای صنعتی بود. در نتیجه صبح‌ها گزارش اداری – حقوقی می‌نوشت و شب‌ها رمان و داستان.

فرانتس کافکا

فرانتس کافکا

مطالعه‌ی دو اثر بسیار مهم کافکا در زمینه‌ی حقوق، یعنی رمان “محاکمه” و حکایتِ “در پیشگاهِ قانون”، ما را در ترسیم جهان بینی حقوقی این نویسنده کمک می‌کند. در رمان محاکمه “یوزف کا” سر صبح پیش از آنکه حتی صبحانه‌اش را بخورد، توسط ضابطین دادگستری جلب می‌شود، و در ‌‌نهایت یک سال بعد بدون اینکه حتی تفهیم اتهام شده باشد، دستگیر و اعدام می‌شود. مبتنی بر یک خوانش حقوقی از کتاب محاکمه می‌توان گفت که در این رمان کل یک سیستم دادگستری که بی شباهت به سیستم دادگستری آن زمانِ امپراطوری اتریش و مجارستان نیست موضوع پارودی قرار گرفته است.

در این رمان با نظامی قضایی مواجه هستیم که ظاهری فقیر دارد. البته این ظاهرِ فقیر به سیاست‌های دادگستری بر می‌گردد. سیاست دادگستری در رمان محاکمه بر گسترش هر چه بیشترِ از نظر کمی استوار است. از این‌رو دادگاه مالک بسیاری ساختمان‌هاست، هر چند از نظر کیفی این ساختمان‌ها تعریفی ندارند؛ عمدتاً در محله‌های مسکونی قرار دارند، در اتاق‌های زیر شیروانی. هیچ کدام تهویه‌ی درستی ندارند و هوای همه‌ی اتاق‌ها مسموم است. اتاق‌ها کوچک‌اند و مراجعه کنندگان روی سر و کله‌ی هم سوارند.

این رمان حکایت مردمانی ست که برای “رسیدن” به قانون تلاش می‌کنند اما همیشه “رسیدنشان” به قانون به “تعویق” می‌افتد. همین وضعیت در حکایت در پیشگاه قانون نیز قابل مشاهده است. به‌نظر می‌رسد از نظر کافکا حقوق یک افسانه است؛ افسانه‌ای درباره‌ی آن‌چه که پشت یک دیوار بلندِ دادرسی وجود دارد. هیچ‌گاه هیچ فردی، غیر از اشرافِ خاص، نمی‌تواند فارغ از این دیوار در چشم حقوق نگاه کند چرا که هیچ‌وقت، هیچ چیز جز‌‌ همان دادرسی وجود ندارد. در نتیجه می‌توان گفت که از نظر کافکا تجربه‌ی حقوقی افراد همواره تجربه‌ی شکلی حقوق یا تجربه‌ی آیین دادرسی است. عاقلانه‌ترین راه رویارویی با قانون به تعویق انداختن این رویارویی است. موفقیت فرد در روال رسیدگی معطوف به همین است و قدرت قانون هم در همین است. قانون قدرت نمادین خود را نه از سرعت و دقت در رسیدگی بلکه از کش دار شدنش در زندگی شخصی فرد در طی پروسه‌ی به تعویق افتادن مداومِ رسیدگی به‌دست می‌آورد.

 وکلا هم در راستای همین وضعیت گام برمی‌دارند. آن‌ها نیز تنها زمانی می‌توانند به اقتداری نمادین دست یابند که رسیدگی را تا حد ممکن به تعویق بیندازند. وکیلی که پنج سال رسیدگی به پرونده‌ی یک تاجر غله را به تعویق انداخته آن قدر قدرت دارد که بخواهد موکلش هر ادا و اطواری که او بخواهد درآورد. موکل “سگِ وکیل” خود است، چرا که وکیلش دارد پرونده اش را به “تعویق” می‌اندازد.

طبق متن این رمان، فرشته‌ی عدالتِ این نظام حقوقی شبیه فرشته‌ی پیروزی است. فرشته‌ی عدالتش پا بر  زمین استوار نکرده، بلکه در حال حرکت است و حتی تمایل دارد شبیه فرشته‌ی شکار ترسیم شود. در نتیجه به نظرِ این سیستم عدالت همان پیروزی/شکار کردن است. در واقع می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که در حالی که در واقعیت قدرت نمادین این نظام قضایی ریشه در طولانی بودن رسیدگی در آن دارد، سیستم قضایی تلاش می‌کند قدرت نمادین خود را در سرعت دستگیری/شکارِ افراد نشان دهد. در این دادرسی ضابطین دادگستری ضربتی عمل می‌کنند، در حالی که از موضوعِ پرونده و دلیل بازداشت بی‌اطلاع‌اند. آن‌ها تنها موظف‌اند دستوراتی را که به آن‌ها داده شده، انجام دهند و لابه‌لای اجرایِ اوامر تا می‌شود پول و پله‌ای برای خود به دست آورند.

در حاشیه‌ی این سیستم قضایی که آیین دادرسی‌اش برای بسیاری مبهم است، انبوهی از افراد شکل گرفته‌اند که از ایرادهای‌های این سیستم ارتزاق می‌کنند: زن فراش از طریق خودفروشی به مجرمان و بازپرسان، خدمتکار وکیل از طریق رابطه با وکیل و متهم، مردی نقاش از طریق کشیدن نقاشی‌های تبلیغاتی برای قضات و فراش از طریق سرایداری و پااندازی. این افراد به اسطوره‌ی ترسناکِ این سیستم دامن می‌زنند. هم زمان فرآورده و سازنده‌ی ابهام‌های این سیستم هستند.

 در آئین دادرسیِ رمان محاکمه وکیل حق حضور در مرحله‌ی تحقیقات مقدماتی را ندارد. البته این مسئله با قانون آیین دادرسی امپراتوری اتریش – مجارستان در سال ۱۸۷۳ هم‌خوانی دارد. در آن زمان قدرت وکیل در مرحله‌ی تحقیقات مقدماتی بسیار ناچیز و در واقع بی‌ثمر بود چرا که به راحتی بازپرس می‌توانست وکیل را از حضور در تحقیقات مقدماتی منع کند. در نتیجه در بسیاری مواقع وکیل زمانی وارد یک پرونده می‌شد که بازپرس مدارکی که دلش می‌خواست را به دست آورده یا ساخته بود.

قواعد صدور قرار بازداشت موقت در آن زمان در امپراطوری اتریش مجارستان نیز شبیه قواعد آن در زمان حاضر در ایران بوده است، به این معنا که این قرار در مواردی صادر می‌شد که انتساب جرم به متهم بسیار محتمل بود یا جرم سنگین بود و یا امکان فرار متهم وجود داشت. در پرونده‌ی آقای “کا” گرچه در ‌‌نهایت حکمِ محکومیتِ “یوزف کا” بسیار شدید، اعدام شدن با چاقوست، اما در ابتدای پرونده مجازات احتمالی حتی آن قدر مهم نبوده است که به خاطرش قرار بازداشتِ موقت صادر شود. این مسئله این گمان را پیش می‌آورد که جرم اصلی متهم در این نیست که عملی مجرمانه را انجام داده است، بلکه در این است که قدرت نمادین دادگستری را زیر سؤال برده است.محاکمه کافکا

اولین بار زمانی اتهامِ آقای “کا” تشدید می‌شود که او چهره‌ی قاضی (نماد اصلیِ درایت و عدالت در نظام دادگستری) را برملا می‌کند. اولین اقدام قضایی که هر قاضی می‌بایست انجام دهد، اقدامی که شالوده‌ی بدیهی و اولیه هر رسیدگی است، احراز هویت متهم است. اما در رمان کافکا قاضی حتی از احرازِ صحیحِ هویت متهم ناتوان است و متهم را با یک نقاش اشتباه می‌گیرد. هم چنین قاضی مثل یک مبتدی اشتباه می‌کند، به راحتی تحقیر می‌شود و بسیار ناشیانه احساسات شخصی‌اش را در پروسه‌ی رسیدگی دخیل می‌کند. کافکا قاضی را به شکل شخصی ترسیم می‌کند که حتی آن قدر درایت ندارد که آرامش را در صحنِ دادگاه ایجاد کند. در حین جلسه‌ی علنی رسیدگی به اتهام “کا”، مردی زنی را به زور بر سینه می‌فشارد و می‌بوسد و جیغ می‌زند. قاضی ناتوان از آرام کردن جو ماحصل از این اتفاقات است. “کا” با استناد به این خطاها پوچ بودنِ کل رسیدگی را در حضور خیلِ حضارِ دادگاه لو می‌دهد. اقدامی که قاضی را خشمگین می‌کند و به “کا” می‌گوید: «امروز شما همه‌ی مزیت‌هایی را که یک بازپرسی همیشه به محکومان می‌بخشد به دست خودتان دور ریختید.»

هفته‌ی بعد که “کا” دوباره به‌‌ همان دادگاه مراجعه می‌کند کتاب‌هایی را روی میز قاضی می‌بیند که به قاضی تعلق دارند: اولینشان کتابی است جهت تحریک جنسی:

 «کا اولینشان را باز کرد و تصویر قبیحی دید. مردی و زنی لخت و عور روی کاناپه‌ای نشسته بودند. نیت قبیحانه‌ی طراح پیدا بود، با این همه خام دستش چندان بود که هیچ چیز از تصویر پدید نمی‌آمد جز پیکرهای بسیار یکپارچه‌ی مرد و زن که شق و رق نشسته بودند، و به خاطر پرسپکتیو عیبناک، ظاهرا خیلی سختشان بود که حتا رو به هم برگردانند.»

“کا” عنوان کتاب دوم را هم می‌خواند: «عذاب‌هایی که گرته از دست شوهرش هانس کشید». احتمالاً کتابی مناسب بازپرسی که حین مطالعه‌اش به یاد بدن زن سرایدار بیفتد و دندانش‌هایش روی هم کلید شود. “کا” بلند می‌گوید: «پس این‌هاست کتاب‌های حقوقی که اینجا می‌خوانند و این‌ها آدم‌هایی هستند که قرار است درباره‌ی من حکم کنند.»

بیگانه: سازمان دادگستری به مثابه‌ی سازمانِ بیگانه سازی

در رمان بیگانه نمی‌دانیم اسم کوچک راوی چیست، چه شکلی است، یا این که حوادث رمان دقیقا کی رخ می‌دهند. راوی چندان اطلاعی از گذشته اش در اختیار ما نمی‌گذارد، او در صدد نیست که نگاهی جامع به جامعه‌ای که در آن کار و زندگی می‌کند عرضه کند. این خصوصیات باعث می‌شود این رمان به شدت با سنت ادبیات رئالیستی که در قرن نوزدهم با نویسندگانی چون انُوره دو بالزاک (1799-1850) شکل گرفت و قصد داشت تا جامعه‌ی فرانسه را از دریچه‌ی چشم یک روای سوم شخصِ همیشه حاضر و اخلاق گرا بازسازی کند متفاوت باشد.

استراتژی ادبی نویسنده بر ایجاد ساختارهای موازی و متقابل بوده است. ساختار رمان به دو بخش مساوی تقسیم شده و صحنه‌ی مرکزی رمان، قتل عرب، پس از پنج فصل و پیش از پنج فصل قرار گرفته است. داستان با مرگ مادر شروع می‌شود، یک مرگ دقیقا در وسط رمان قرار دارد و رمان هم با حکم مرگ مرسو به پایان می‌رسد. رمانِ کامو مملو از موازی گری و تقابل است. روابط شخصیت‌ها عمدتا دو خصیصه‌ی عشق بدنی و سوءاستفاده را توامان همراه دارند؛ رابطه‌ی سالامانو با سگش و ریموند با دختر عرب. می‌توان مدعی شد که کامو نوعی از توازن ادبی را برای اجرای فلسفه‌ی اگزیستانسیالیستی خود انتخاب کرده است: تنها نظم در جهان فاقد نظم، همانی ست که ما برای خودمان می‌سازیم. این که مرسو حاضر نیست در صحن دادگاه دروغی بگوید که ممکن است منجر به نجات او شود، تم اگزیستانسیالیستیِ عمل انسانی و مسئولیت را به یاد می‌آورد.

آلبر کامو

آلبر کامو

اما استراتژی کامو برای مواجهه با سیستم حقوقی یک استراتژی ساختاری در رمان خود است. کامو رمانش را به دو پاره تقسیم می‌کند. یکی شرح ماوقع می‌شود و دومی برخورد سیستم رسیدگی با آن شرح. تناسب این دو امر موازی تناسبی متناظر نیست. بدین معنی که نمی‌توانید ما به ازای هر بخش از واقعیت ادبی یک بخش از واقعیت حقوقی بگذارید. واقعیت ادبی به شکلی ویژه و غیرقابل پذیرش برای شخصیت اصلی داستان تبدیل به واقعیت حقوقی می‌شود.

درباره‌ی این که کامو در رمان بیگانه به نقدی رادیکال از عدم امکان دادرسی عادلانه پرداخته است، یا تنها نقدی از یک دادرسیِ بیش از حد مسیحی شده کرده است، نظرهای مختلفی ایراد شده است. آن چه که مشخص است تجربه‌ی دادرسیِ مورسو تجربه ایست که او در آن بیگانه است. سیستم دادگستری به جای متهم وکیلی می‌گذارد تا نقش او را بازی کند. ضمایر عوض می‌شوند و وکیل با استفاده از ضمیر “من” و صحبت کردن به جای متهم، پروسه‌ی غریبه سازی متهم را به اوج می‌رساند.

از چشم شخصیت این رمان هیئت منصفه رسیدگی چند انسان ناشناس از یک انسان ناشناس است. صحنه‌ی اولین مواجهه‌ی راوی رمان کامو با هیئت منصفه از این نظر قابل توجه است:

“کمی بعد زنگ کوچکی در اطاق به صدا در آمد آن‌ها دستبند را از دستم برداشتند. در را باز کردند و مرا به جایگاه متهمین داخل کردند. تالار جای سوزن انداز نداشت. با وجود پرده‌ها آفتاب از گوشه و کنار نفوذ می‌کرد و هوا خفه کننده بود. پنجره‌ها را همان طور بسته گذاشته بودند. من نشستم و ژاندارم‌ها اطرافم را احاطه کردند. در این لحظه بود که یک ردیف صورت، بربر خود مشاهده کردم. همه به من نگاه می‌کردند: فهمیدم که این‌ها اعضای دادگاهند. اما نمی‌توانم که بگویم که چه چیز آن‌ها را از یکدیگر متمایز می‌ساخت. در من فقط یک احساس تولید شد: من در مقابل یک نیکمت تراموای هستم و همه این مسافرهای ناشناس در کمین تازه رسیده‌ای هستند تا در ادا و اطوار خنده آورش به دقت بنگرند. به خوبی می‌دانم که این فکر احمقانه بود. زیرا این ها، در این جا، در تفحص جنایت بودند، نه در جست وجوی اطوار خنده آور. با وجود این، اختلاف چندان فاحش نبود. و در هر صورت این فکری بود که در من ایجاد شد.”

می توان رخداد موازی این صحنه را در بخش اول رمان نیز یافت، آن جا که هیئت منصفه به شکل دوستانِ خانه‌ی سالمندان دور تابوت مادر مورسو جمع می‌شوند:

بیگانه کامو“هوا ملایم بود، قهوه مرا گرم کرده بود. و از دری که باز بود بوئی از شب و گل‌ها می‌آمد. به گمانم که اندکی هم چرت زدم. صدای خش خشی مرا بیدار کرد. به علت این که چشم هایم بسته بود، اطاق باز در نظرم از روشنایی، سخت زننده بود. جلوی من هم حتی یک سایه‌ای یافت نمی‌شد. و هر چیز، هر زاویه، تمام خمیدگی‌ها در مقابل چشمانم با بی حیائی زننده‌ای رسم می‌شد. در این لحظه بود که دوستان مادرم وارد شدند. رویهمرفته ده دوازده تائی بودند. و با سکوت وارد این روشنایی خیره کننده شدند. بی این که صدایی از صندلی‌ها بلند شود روی آن‌ها قرار گرفتند. آن‌ها را چنان می‌دیدم که تاکنون هیچ کس را ندیده ام. هیچ کس از جزئیات صورت‌ها و لباس هایشان از نظرم نمی‌گریخت. با وجود این صدائی از آن‌ها نمی‌شنیدم و واقعیت آن‌ها را به زحمت می‌توانستم باور کنم. تقریبا همه زن‌ها پیش بند بسته بودند. با بندی که تنگ، بدنشان را می‌فشرد و شکم پائین افتاده شان را بیشتر نمایان می‌ساخت تا آن وقت هرگز درک نکرده بودم که پیرزنان تا چه حد می‌توانند شکم داشته باشند. مردها تقریبا همه بسیار لاغر بودند و عصا بدست داشتند. چیزی که در قیافه آن‌ها مرا بخود جلب می‌کرد، این بود که چشمهایشان را نمی‌دیدم، فقط روشنائی ماتی بود که از وسط حفره‌ای از چروک بنظر می‌رسید. هنگامیکه نشستند، اغلب مرا نگاه کردند و با زحمت سری تکان دادند و چون لباس هایش در دهان‌های بی دندانشان فرو رفته بود من نفهمیدم که آیا به من سلام می‌کنند یا فقط یک حرکت عصبی سرشان را تکان داده است. اما گمان می‌کنم سلامم کردند. در این هنگام بود که متوجه شدم همه در مقابل من، گرداگرد دربان نشسته‌اند. و سر خود را تکان می‌دهند.”

با مقایسه‌ی این دو مواجهه‌ی شخصیت اصلی با هیئت‌هایی که احساس محاکمه شدن را در او ایجاد می‌کنند می‌توان مهم‌ترین تفاوت را بین تجربه‌ی حقوقی و تجربه‌های روزمره زندگی تشخیص داد: گرچه در زندگی واقعی شخصیت نسبت به پیرامون خود با جزئی نگری و وسواس فکری نگاه می‌کند اما در دادگاه، شخصیت آن چنان با سرنوشت خود بیگانه می‌شود که دادگاه تبدیل می‌شود به صحنه‌ی رسیدگی به یک کالبد: در این سیستم متهم بدنی ست که بعدا مجازات روی آن صورت خواهد گرفت. تکلیف ذهن متهم هم حواله به دیالوگ با کشیشی می‌شود که حضورش یعنی آماده باشِ مرگ.

کافکا القا می‌کند که حقوق افسانه ایست که پشت یک دیوار دادرسی منتظر ماست و وکیل موفق وکیلی ست که رسیدگی را به تعویق می‌اندازد. کامو می‌گوید قضات مثل مسافرین غریبه‌ای هستند که توی یک اتوبوس رو به روی ما نشسته‌اند و دنبالِ حقیقت/مضحک در رفتار ما می‌گردند. یکی می‌گوید قدرت نمادین سیستم حقوقی در این است که اجازه نمی‌دهد ما مسخره اش کنیم، دیگری می‌گوید قدرت سیستم حقوقی در این است که ما را در طی پروسه‌ی رسیدگی و حتی در صحن دادگاه به سرنوشت خود بی علاقه می‌کند.

‌‌

منابع

نقل‌قول‌ها از:

“محاکمه” نوشته فرانتس کافکا، به ترجمه امیر جلال‌الدین اعلم و

“بیگانه” نوشته‌ی آلبر کامو، به ترجمه جلال آل احمد

وزارت ارشاد: رضا براهنی معاند نظام است و نباید اثری از او منتشر شود

$
0
0

فرید مرادی، سرویراستار انتشارات نگاه گفت تجدید چاپ کتاب‌های رضا براهنی، نویسنده، شاعر و منتقد ادبی، توسط این انتشارات از سال ۱۳۸۸ ممنوع شده و وزارت ارشاد گفته است براهنی چون با جمهوری اسلامی مخالف است نباید اثری از او منتشر شود.

رضا براهنی، نویسنده، شاعر و منتقد ادبی

به‌گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، فرید مرادی با بیان این‌که انحصار انتشار کتاب‌های رضا براهنی در اختیار این انتشارات است، درباره‌ علت نبودن کتاب‌های او در بازار کتاب گفت: “تجدید چاپ کتاب‌های براهنی ما از سال ۱۳۸۸ ممنوع شده است. از این سال به بعد، نامش در لیست ممنوع‌القلم‌ها جای گرفت و از آن پس دیگر کتاب‌هایش مجوز انتشار نگرفتند.”

وی درباره تجدید چاپ کتاب “خطاب به پروانه‌ها”ی براهنی از سوی نشر مرکز در سال ۹۱، گفت: “آقای براهنی در پی قراردادی اجازه نشر کلیه آثار مکتوبش را به نشر نگاه واگذار کرده است، از قبیل کتاب‌هایی که دست نشرهای دیگر بوده است، اما چون به نشر ما برای چاپ این کتاب‌ها مجوز نمی‌دادند، ما به نشرهای دیگری که کتاب‌های او را منتشر می‌کردند، اعتراضی نکردیم. چون ما اول باید مسأله‌مان را با ارگان دولتی مسئول حل می‌کردیم و بعد برای گرفتن حق انتشار آثار براهنی با دیگر نشر‌ها گفت‌وگو می‌کردیم. ممانعت ما از چاپ کتاب‌های او در دیگر نشرها فایده‌ای نداشت.”

وی با بعید دانستن چاپ آثار براهنی از سوی انتشاراتی‌های دیگر افزود: “چندی پیش دوستی یادنامه‌ای درباره‌ منوچهر آتشی برای دریافت مجوز ارائه کرده بود که شهرداری بوشهر ناشر آن بود. در این یادنامه مقاله‌ای از براهنی درباره آتشی آمده بود که سال ۴۰ در مجله «فردوسی» منتشر شده بود، اما ارشاد گفته بود این مقاله باید از یادنامه باید حذف شود، چون براهنی معاند نظام است و نباید اثری از او منتشر شود. دست آخر با کلی گفت‌وگو، مقاله براهنی در یادنامه می‌آید، اما اسمی از او برده نمی‌شود.”

فرید مرادی درباره تغییرات در وزارت ارشاد پس از روی کار آمدن حسن روحانی به‌عنوان رئیس‌جمهور ایران و این‌که پس از این تغییرات درخواست انتشار آثار براهنی را ارائه داده است یا خیر، گفت: “ما تغییری را در وزارت ارشاد حس نکرده‌ایم که بخواهیم این کار را بکنیم. در سیاست خارجی می‌توان تغییر را حس کرد، اما در وزارت ارشاد حرف‌های خوبی زده شد و هنوز به هیچ‌یک عمل نشده است. تصدی اداره کتاب هم بعد از شش ماه بلاتکلیفی به یک بازنشسته نهادهای نظامی سپرده شد.”

رضا براهنی عضو کانون نویسندگان ایران است که هم‌اکنون در خارج از ایران زندگی می‌کند. او مدتی رئیس انجمن قلم کانادا نیز بود و آثارش به زبان‌های مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شده‌ است.

از جمله آثار وی، کتاب‌های شعر آهوان باغ، جنگل و شهر، شبی از نیمروز، مصیبتی زیر آفتاب، گل بر گستره ماه، ظل‌الله، خطاب به پروانه‌ها؛ رمان‌های روزگار دوزخی آقای ایاز، دو برادر آخر خطر در یک خط، چاه به چاه، بعد از عروسی چه گذشت، آواز کشتگان، آزاده خانم و نویسنده‌اش، رازهای سرزمین من، همچنین نقدهای ادبی طلا در مس (۳ جلد)، نقد تحلیلی شعر جدید، تجربه و خلاقیت در شعر و شاعری، قصه‌نویسی و کیمیا و خاک هستند.

محمد ری‌شهری: «برای مقابله با شاعران منحرف قوه قهریه ایجاد شود»

$
0
0

سه‌شنبه ۸ بهمن (۲۸ ژانویه) در حرم شاه‌عبدالعظیم در تهران عده‌ای از مدیحه‌سرایان که خود را «شاعران آئینی» می‌نامند گرد آمدند. آیت‌الله محمد محمدی ری‌شهری که تولیت حرم شاه‌عبدالعظیم را به عهده دارد، میزبان این جمع بود. او خواهان به وجود آمدن یک «قوه قهریه» در مقابله با «منحرفان» شد.

جشنواره «شاعران آئینی» در خراسان

جشنواره «شاعران آئینی» در خراسان

شاعران آئینی در این نشست از کم‌کاری‌ها و انحرافاتی که در زمینه اشعار عاشورایی و مداحی به وجود آمده و همچنین از بی‌توجهی رسانه‌ها به این نوع شعر و شاعرانش گلایه‌مند بودند.

شاعران آئینی یا مدیحه‌سرایان با مداحان و حسینیه‌ها و هیأت‌های مذهبی در ارتباط تنگاتنگ قرار دارند. این شاخه از شعر عامیانه فارسی با مایه‌های مذهبی، پس از انقلاب و به ویژه در دوران رهبری آیت‌الله خامنه‌ای مورد توجه قرار گرفت و به‌تدریج، در طی سالیان گذشته به شعر درباری و شاعرانش به شاعران صله‌بگیر وابسته به بیت رهبری فروکاست.

ری‌شهری: « باید یک قوه قهریه برای برخورد با منحرفان نیز داشته باشیم؛ چرا که این کشور، دارای نظامی اسلامی است و از انحراف به دور است.»

معمولاً در ماه رمضان گروهی از این شاعران در بیت رهبر جمهوری اسلامی گرد می‌آیند و اشعارشان را می‌خوانند. برای راه یافتن به این حلقه، اشعار می‌بایست از ویژگی‌هایی برخوردار باشند. یکی از این ویژگی‌ها این است که شاعر می‌بایست واژه‌هایی مانند «شهید»، «قرآن»، «کعبه»، اذان، «کربلا»، «نماز»، «معراج»، «توحید»، «پیغمبر»، «قنوت»، «خدا»، «قدس»، «محرم»، «معصوم»، «محراب»، «تسبیح» و «سوره» را در شعرش آورده باشد. هرچه بسامد این واژه‌ها بالاتر باشد، یعنی بیشتر تکرار شده باشند، آن شعر «آیینی‌«تر است.

همسو با این نوع شعر عام‌پسند با سویه‌های برجسته ایدئولوژیک، نوعی از مداحی پاپ هم در سال‌های گذشته به تدریج در ایران رواج یافته. به‌کارگیری سازهای موسیقی و اشعار نامتعارف در مراسم عزاداری محرم در قالب پاپ دینی به مشکلی برای روحانیت شیعه بدل شده است. روحانیون صدای این مداحان را «غنا»، یعنی موسیقی نامشروع و حرام می‌دانند.

محمد ری‌شهری

محمد ری‌شهری

مدیحه‌سرایان در نشست حرم شاه‌عبدالعظیم از چنین انحرافاتی در شعر مداحی سخن در میان آوردند.

ری‌شهری به مدیحه‌سرایان گفت: « ما نیرویی برای جلوگیری از انحرافات نداریم، ولی اگر شما شاعران دلسوز اهل بیت با هم باشید، زمینه مقابله با انحرافات و منحرفان نیز فراهم می‌شود؛ چرا که این کشور، کشور اهل بیت و اسلام است.»

در این نشست قرار شد کارگروهی برای گردآوری مدیحه‌سرایی‌ها تشکیل شود. مهم‌ترین وظیفه این کارگروه گردآوری اشعار مداحی در کتاب‌هایی در چندین جلد است که در ایران اصطلاحاً به آن «ادبیات فاخر» می‌گویند. آقای ری‌شهری درباره وظایف این کارگروه گفته است: «این گروه باید در زمینه شناسایی آثار فاخر و تدوین آن‌ها در چند جلد، دقت لازم را به خرج دهند. سپس باید در زمینه تولید آثار فاخر جدید قدم برداشت تا در صورتی‌ که به این مسئله توجه نشده است، ما خودمان با دقت به این امر اهتمام ورزیم و پس از انجام کار، آثار فاخر را به رسانه‌ها، سازمان تبلیغات اسلامی و ارگان‌های فعال در این عرصه معرفی کنیم.»

افزون بر «سازمان تبلیغات اسلامی» در ایران نهادهایی هم مانند «پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس» برای ترویج ادبیات ایدئولوژیک به وجود آمده‌اند.

یکی از وظایف «پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس» فراهم آوردن زمینه‌هایی برای انتشار رمان‌های چند جلدی درباره وقایع جنگ ایران و عراق است.

رویکرد قهرآمیز به زبان و ادبیات پس از دیدار آیت‌الله خامنه‌ای با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در ۱۹ آذر ماه از نو در جامعه مطرح شد. این رویکردهای تازه در سایه احتمال گشایش نسبی فضای فرهنگی در دولت حسن روحانی اهمیت پیدا می‌کند.

این پژوهشگاه که با وزارت آموزش و پرورش، موزه‌ها، ستاد کل نیروهای مسلح، دانشکده افسری و دانشگاه پیام نور و کتابخانه‌ها همکاری تنگاتنگ دارد، رمان‌های «فاخر» چند جلدی را به طور گسترده در سطح جامعه، از طریق این نهادها توزیع می‌کند، و به این ترتیب بر شمارگان کتاب‌ها می‌افزاید. رمان‌هایی مانند «نورالدین پسر ایران»‌، «شنام» و «پایی که جا ماند» و همچنین کتاب‌های متعدد «خاطرات دفاع مقدس» و «داستان دفاع مقدس» و «سینمای دفاع مقدس» از آثاری هستند که زیر پوشش « پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس» انتشار می‌یابند و به شکل گسترده توزیع می‌شوند. رسانه‌های وابسته به حاکمیت در ایران از این آثار به عنوان «آثار فاخر ادبی» یاد می‌کنند. پیش از آنکه این اصطلاح باب شود، منتقدان از «اسلامی‌نویسی» سخن می‌گفتند.

اکنون آیت‌الله ری‌شهری از مدیحه‌سرایان هم خواسته است که اشعار مداحی را گرد بیاورند و به شکل کتاب‌های چند جلدی فاخر منتشر کنند.

محمد ری‌شهری که در زمان ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای و در کابینه میرحسین موسوی در دو دوره وزیر اطلاعات بود، در نشست شاه‌عبدالعظیم راهکاری هم برای مقابله با آنچه که به گمان او انحراف در شعر و ادبیات به شمار می‌آید پیشنهاد داد. آقای ری‌شهری گفت: « باید یک قوه قهریه برای برخورد با منحرفان نیز داشته باشیم؛ چرا که این کشور، دارای نظامی اسلامی است و از انحراف به دور است.»

پیش از این حمید رضا مقدم‌فر، معاون فرهنگی و اجتماعی سپاه پاسداران در گفت‌و‌گویی که خبرگزاری بسیج در ۶ بهمن ماه با او انجام داده بود اعلام کرد که بسیج و سپاه پاسداران قصد دارند وظیفه پاسداری از زبان فارسی را هم به عهده بگیرند.

آقای مقدم‌فر که در سال‌های ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۰ مدیر عامل خبرگزاری فارس هم بوده است، گفته بود: «احیا و حفظ زبان فارسی برای تمام افرادی که ولایت‌مدار هستند و عرق دینی، ملی و مذهبی دارند، یک امر واجب است.»

آقای ری‌شهری از سال ۱۳۵۸ تاکنون حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب اسلامی، ریاست دادگاه انقلاب ارتش، وزیر اطلاعات، دادستان کل کشور، دادستان ویژه روحانیت، تولیت شاه‌ عبدالعظیم، نمایندگی مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری، نمایندگی ولی فقیه و سرپرستی حجاج را به عهده داشته است.

رویکرد قهرآمیز به زبان و ادبیات پس از دیدار آیت‌الله خامنه‌ای با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در ۱۹ آذر ماه از نو در جامعه مطرح شد. این رویکردهای تازه در سایه احتمال گشایش نسبی فضای فرهنگی در دولت حسن روحانی اهمیت پیدا می‌کند.

به حکم محمد محمدی ری‌شهری در سال‌های نخست انقلاب بیش از ۱۳۰ تن از افسران ارتش و همچنین برخی شخصیت‌های سیاسی مانند صادق قطب‌زاده به جوخه اعدام سپرده شدند. او همچنین بنا بر برخی گزارش‌ها حکم قتل فریدون فرخزاد را هم صادر کرده بود.

او هم‌اکنون رییس مؤسسه فرهنگی دارالحدیث است.

در همین زمینه:

طیب‌الله انفاسکم، بد لفظ و بد مضمون
«بسیج و سپاه وظیفه پاسداری از زبان فارسی را بر عهده دارند»
فریدون فرخزاد چگونه به قتل رسید؟
اعدام افسران حزب توده به حکم ری‌شهری

به جای «کلنل»، «حسنک» مجوز گرفت

$
0
0

به‌تازگی انتشارات فیروزی در تهران اثر تازه‌ای از محمود دولت‌آبادی را منتشر کرده است. این اثر که هم به شکل کتاب و هم به شکل کتاب گویا منتشر شده، «وزیری امیر حسنک» نام دارد و در واقع بازخوانی فرازهایی از تاریخ بیهقی است. رمان «زوال کلنل» از این نویسنده همچنان منتظر مجوز انتشار است.

«وزیری امیر حسنک» که به شکل «نفیس» منتشر شده ۲۹ هزار تومان قیمت دارد

«وزیری امیر حسنک» که به شکل «نفیس» منتشر شده ۲۹ هزار تومان قیمت دارد

«وزیری امیر حسنک» که به شکل «نفیس» یا به اصطلاح «فاخر» منتشر شده ۲۹ هزار تومان قیمت دارد.

نثر بیهقی یکی از بهترین نمونه‌های نثر دوره غزنوی است. پیش از انقلاب، دکتر زهرا خانلری و دکتر ذبیح‌الله صفا در مجموعه ارزشمندی با عنوان «شاهکارهای ادب فارسی» داستان حسنک وزیر از مجموعه تاریخ بیهقی را با شرح برخی واژگان منتشر کرده بودند. این کتاب را انتشارات خوارزمی با بهای بسیار نازل و در شمارگان بسیار گسترده در اختیار خوانندگان کتاب و ادب‌دوستان قرار داده بود. در کهنه‌فروشی‌ها این کتاب که بارها هم تجدید چاپ شده این روزها به بهای هزار و هشتصد تومان به فروش می‌رسد.

محمود دولت‌آبادی: آمدند پیش من گفتند می‌خواهیم مجسمه‌ات را بسازیم. گفتم نمی‌خواهم سنگ شوم. گفتند برای‌تان در سبزوار و جای خانه قبلی خانه بسازیم، گفتم اگر قرار بود آباد باشد، خراب نمی‌شد. پرسیدم چرا روی بیهقی کار نمی‌کنید؟ پس پذیرفتم بخش‌هایی از بیهقی را بخوانم. مردم بیهقی را با حسنک می‌شناسند، این بود که این داستان را انتخاب کردم.

محمود دولت‌آبادی در شرایطی داستان بر دار شدن حسنک وزیر از تاریخ بیهقی را به شکل کتابی نفیس و با بهای ۲۹ هزار تومان منتشر کرده که رمان «زوال کلنل» او همچنان در انتظار صدور مجوز به‌سر می‌برد.

آقای دولت‌آبادی درباره انگیزه‌اش از انتشار پاره‌ای از تاریخ بیهقی به خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفته است: «آمدند پیش من که می‌خواهیم همان‌طور که نیشابوری‌ها مجسمه‌ عطار و خیام دارند، مجسمه‌ شما را هم بسازیم، گفتم نمی‌خواهم سنگ شوم. گفتند برایتان در سبزوار و در جای خانه‌ قبلی خانه بسازیم، گفتم اگر قرار بود خانه‌ای آباد باشد، خراب نمی‌شد. پرسیدم چرا روی بیهقی کار نمی‌کنید؛ او که استاد نثر پارسی است. در نتیجه با توجه به وضعیت امروز که همه چیز صوتی و تصویری است، پذیرفتم بخش‌هایی از بیهقی را بخوانم، و از آن‌جا که حسنک در دانشگاه‌ها معرفی شده و مردم بیهقی را با او می‌شناسند، ‌این داستان را انتخاب کردم.»

از بین رمان‌نویسان، نخستین بار هوشنگ گلشیری در سال‌های دهه ۶۰ در کارگاه‌های داستان‌نویسی‌اش و سپس در ماهنامه کارنامه به نثر بیهقی با تأکید بر همین داستان حسنک وزیر پرداخته بود. بسیاری از آثار هوشنگ گلشیری از جمله «شاه سیاه‌پوشان» (درباره اعدام‌های دهه ۶۰ و تواب‌سازی) و رمان «جن‌نامه» و مجموعه داستان «پنج گنج» در ایران مجوز انتشار دریافت نکرده است. نسیم خاکسار هم در پژوهش‌هایی که بر تاریخ بیهقی و برخی متون ادبیات کهن ایران انجام داده، تلاش کرده از نظر فرهنگی چگونگی شکل‌گیری استبداد در ایران را برنمایاند. آثار نسیم خاکسار هم پس از انقلاب در ایران منتشر نشده و او هم در جمهوری اسلامی جزو نویسندگان ممنوع از قلم است.

محمود دولت‌آبادی در تالار وحدت؛ دیدار با حسن روحانی

محمود دولت‌آبادی در تالار وحدت؛ دیدار با حسن روحانی

در چنین شرایطی که بسیار پیش از محمود دولت‌آبادی، هم پژوهشگرانی مانند دکتر زهرا خانلری و دکتر ذبیح‌الله صفا و هم داستان‌نویسان و رمان‌نویسان برجسته‌ای مانند هوشنگ گلشیری و نسیم خاکسار به این متن به طور کامل و جزء به جزء پرداخته‌اند، معلوم نیست که بازنشر آن با صدا و شرح و تفصیلات محمود دولت‌آبادی چه فایده‌ای می‌تواند داشته باشد.

آقای دولت‌آبادی در میان اعضای هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران، آن هم در دو دوره، تنها نویسنده‌ای بود که در دیدار حسن روحانی با هنرمندان در تالار وحدت در ۱۸ دی ماه شرکت کرد.

محمود دولت‌آبادی: من در باور «درک ضرورت» هستم و طبعاً چنان درکی از بایستگی را منحصر به عرصه‌ فرهنگ و هنر هم نمی‌دانم.

نویسنده «جای خالی سلوچ» و همچنین رمان توقیف‌شده «کلنل» در نامه‌ای که با عنوان «اگر دیر نشده باشد» منتشر کرده، درباره دیدارش با حسن روحانی در تالار وحدت نوشته بود: «شخصاً به اصطلاح آرد خود را بیخته و الک مربوطه را آویخته‌ام و تا بوده‌ام حرمت آزادی و قانون‌مداری را نگه داشته‌ام و نگه می‌دارم. در عین حال التزام به واقع‌بینی و اندازه نگه‌داری مجابم می‌کند که در خرسندی دیگرانی سهیم باشم که امیدوارند از مسیرهای زمهریری من عبور نکنند در کشمکش‌های نرم و سخت روزگارانی که گذرانیدم و گذرانیدیم.»

و در فراز دیگری از این متن آورده بود: «‌من در باور “درک ضرورت” هستم و طبعاً چنان درکی از بایستگی را منحصر به عرصه‌ فرهنگ و هنر هم نمی‌دانم.»

در همان زمانی که آقای دولت‌آبادی به عنوان یکی از اعضای کانون نویسندگان ایران در تالار وحدت به سخنرانی حسن روحانی گوش سپرده بود که به باور «درک ضرورت» برسد، مأموران امنیتی از برگزاری جلسه ماهانه جمع مشورتی کانون نویسندگان جلوگیری کردند.

دیدار روحانی در تالار وحدت با هنرمندان اتفاق افتاد، اما اجازه ندادند جلسه کانون نویسندگان ایران برگزار شود.

در بیانیه کانون آمده است که این جلسه قرار بود در منزل یکی از اعضای کانون نویسندگان برگزار شود اما مأموران در تماس تلفنی ضمن احضار صاحب‌خانه به یکی از ادارات وزارت اطلاعات او را وادار کرده بودند جلسه را لغو کند.

کانون نویسندگان در بیانیه‌ای که به این مناسبت انتشار داد، به نشست گروهی از هنرمندان با حسن روحانی در تالار وحدت هم اشاره کرده و نوشته بود: «هم‌زمانیِ ممنوعیت تشکیل جلسه جمع مشورتی کانون با برگزاری جلسه رئیس دولت و شماری نویسنده و هنرمند و به‌ویژه آنچه در آن مجلس گفته شد، این پرسش را پیش کشید که چه رابطه‌ای میان آن آواز سر دادن‌ها پیرامون آزادی و هنر، زیرزمینی شدن اندیشه، آن ابراز خرسندی‌ها و امیدواری‌ها با این تهدید و سرکوب وجود دارد؟ چنین دم خروسی را چه طور می‌شود با قسم حضرت عباس نادیده گرفت؟»

کانون نویسندگان ایران: مشکل اساسی نویسندگان و هنرمندان این سرزمین تعریف آزادی نیست بلکه نبودن آن است.

کانون نویسندگان ایران در پایان بیانیه خود نوشته بود: «مشکل اساسی نویسندگان و هنرمندان این سرزمین تعریف آزادی نیست بلکه نبودن آن است. ممکن است هر کس برای کسب این آزادی یا هر منفعت دیگری به راهی بیندیشد؛ از جمله همراهی با صاحبان قدرت. این را می‌شود حق شخصی او دانست، چنانکه نقد رفتار او را از جانب دیگران. اما کانون نویسندگان ایران دسترسی ادبیات و هنر به آزادی را، حتی امید آن را، از راه قدرتمداران آزادی‌ستیز ممکن نمی‌داند و صورت مسئله را با راه حل آن یکسان نمی‌پندارد.»

داستان «حسنک وزیر» از تاریخ بیهقی که حتی در کتاب‌های دوره دبیرستان هم آمده، در شرایطی با نام محمود دولت‌آبادی به بهای ۲۹ هزار تومان برای هر جلد منتشر شده، که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام کرده که رضا براهنی معاند نظام است و آثار او در ایران نباید منتشر شود.

رضا براهنی هم مثل محمود دولت‌آبادی عضو کانون نویسندگان ایران است. او مدتی رئیس انجمن قلم کانادا نیز بود و آثارش به زبان‌های مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شده‌ است. بسیاری از آثار رضا براهنی و از جمله رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» و «آزاده خانم و نویسنده‌اش» مانند رمان «زوال کلنل» نوشته محمود دولت‌آبادی مجوز انتشار نگرفته است.

کلنل، نوشته محمود دولت‌آبادی

«زوال کلنل» نوشته محمود دولت‌آبادی برای نخستین بار به زبان آلمانی و با ترجمه بهمن نیرومند در تابستان سال ۱۳۸۸ در زوریخ توسط انتشارات یونیون (Union) منتشر شد.

«کلنل» که قرار بود با نام «زوال کلنل» توسط نشر چشمه منتشر شود، اما مجوز چاپ نگرفت، داستان یک سرهنگ وطن‌دوست ارتش است که پنج فرزند دارد و هر پنج فرزندش در جریان انقلاب ایران به یک حزب و یک گروه سیاسی می‌‌پیوندند، از انقلاب آسیب می‌‌بینند و پدر را داغدار می‌‌کنند. وزارت ارشاد این رمان را رسماً ممنوع از انتشار اعلام نکرده، اما با لغو مجوز نشر چشمه، امکان انتشار آن را از بین برده است.

آقای دولت‌آبادی در سال‌های گذشته بارها به عدم انتشار این رمان و به سانسور رمان «کلیدر» اعتراض کرده است.

منتقدان در رسانه‌های آلمانی‌زبان نظر متفاوتی نسبت به این رمان داشتند. روزنامه معتبر دی‌تسایت درباره «کلنل» نوشته بود: این رمان نشان‌دهنده درماندگی یک نویسنده ایرانی در رویکرد به تاریخ کشورش است. نویسنده از موضوع فاصله نگرفته و آن قدر از نظر عاطفی درگیر تاریخ ایران بوده که نتوانسته با دیدی عینی و روشنگرانه به وقایع تاریخی کشورش نگاه کند.

و در ادامه، در فراز دیگری از این نقد آورده بود: «مخاطبان واقعی کلنل در ایران به سر می‌‌برند و زمانی این کتاب می‌‌تواند در تاریخ ایران تأثیرگذار باشد که در ایران منتشر شود.»

اکنون پس از سال‌ها انتظار به جای رمان «کلنل»، داستان «حسنک وزیر» از مجموعه تاریخ بیهقی با نام محمود دولت‌آبادی منتشر شده است. در این میان فقط «حسنک وزیر» به «وزیری امیر حسنک» تغییر کرده و بهای آن هم به ۲۹ هزار تومان افزایش یافته است.

در همین زمینه:

بازتاب [زوال] کلنل در مطبوعات آلمانی‌زبان
بیانیه شاهین نجفی و واکنش محمود دولت‌آبادی به دیدار حسن روحانی با هنرمندان
از برگزاری جلسه ماهانه کانون نویسندگان ایران جلوگیری شد
وزارت ارشاد: رضا براهنی معاند نظام است و نباید اثری از او منتشر شود
اهمیت ارکستر سمفونی تهران در دعوای بین دولت و مجلس
تأملی بر تاریخ بیهقی، نسیم خاکسار

Viewing all 921 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>