
یوسف صدیق با تخلص «گیلراد» از شاعران بسیار باسابقه ایران است. او از سالهای دهه ۱۳۶۰ تاکنون همواره اشعاری سپید با مضامین اجتماعی و عاشقانه سروده است.
شعر یوسف صدیق به دور از هیاهوی محافل ادبی، در خلوت و در سکوت او با خودش و در تأمل در مفهوم عشق و انسانیت و زیبایی و تاریخ و تنهایی اتفاق میافتد.
یوسف صدیق مدتی در ایران و سپس در آلمان در یک رشته فنی تحصیل کرد و پس از به پایان رساندن تحصیلاتش به آمریکای شمالی مهاجرت کرد.
شعر یوسف صدیق نه تنها از زبانی قوامیافته برخوردار است، بلکه احساسات نیکی را هم بیان میکند و طنینی دیگر دارد که این روزها در شعر سادهشده و فردگرای معاصر کمتر شنیده میشود. چند سروده برای «کودکان کار و خیابان» او پیش از این در زمانه منتشر شده بود.
«بوی چشمانت»، «بانگ خاکستر»، «در سایهسار الفبا»، «ریاضیات ترنم» و «دریا» از مجموعه اشعاریست که در طی همه این سالها نوشته و اکنون آماده انتشار است.
(۱)
توفان آب در لیوان، روایت قلبیست
که در فاصله چشم و دستم میلرزد.
آه، باز هم دریای بی کران نگاهت!
(۲)
صدایت به نور میماند
سکوتم به ابر.
بیا و آسمان آبی من باش.
(۳)
من ملودی سرگردانی هستم
تو آوازی گمشده
و زندگی
کنسرتی در چشماندازی ناپیدا.
(۴)
حواس دیس پرت است
حواس میز، حواس زیر دستها؛
گیلاسها
همه را عاشق کردهاند.
(۵)
ساعت شنی. ساعت شنی.
سقوط ثانیه در ریزش کویری وقت.
پشت در هیچکس نیست.
دلت میخواهد
قراری نبض بی قراریات را بگیرد.
بازمی گردی، بازمیگردی
و ساعت را برمیگردانی.
میدانی طغیان در ذات ثانیهها نیست.
(۶)
من گیلکم
و لهجهام، گاهی بارانیست.
می گویم دوستت دارم
و خزر
پاهایت را خیس میکند.
(۷)
سقفی از الفبا، فنجانی قهوه
و شعر خوشرنگ یک نگاه.
بنویس قلب من، بنویس!
یوسف صدیق (گیلراد)